بَغل گرفته غَمی کُهنه آسمانِ مرا
دیروز، غرورش همه جا ورد زبان بود حالا جلوی آینه، هم قدّ خودش نیست...
از دید خلق، هرزه و هرجایی است باد با این که قدر ناخن تو کوچه گرد نیست!
در فال غریبانه ى خود گشتم و دیدم جز خط سیاهى ته فنجان خبرى نیست...