سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خوش به حالِ من که تو فالِ من چشایِ مشکیت افتادحالتِ نگات زنگِ خنده هات دِلمو برده بر بادباغ گل زعفرونی گرونی آی گرونی..._برشی از ترانه...
در امتداد دستهایم،خطی از ابهام،موج می زند؛فال زندگانیم این روزها،تصویری ست،از دورنمای اشکهایم؛نبض دستانم را،به گرمای دستانت می سپارم؛تا خود،رگ عاطفه ام را،دریابی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۲....
نیس در فالم به جز دیدار یارمن فدای چشمو آن ابروی یارفیروزه سمیعی...
بی تو جانم شده بیمار نمی دانی تو با تو دلخوش شوم آن سان که مرا خوانی تو فالی از خواجه شیراز گرفتم، امروز به نکو آمده است فال مرا دانی تو ...
هم درد منی حال تو را می فهمم در قهوه غم فال تو را می فهمم گفتند که پرواز نکن ممنوع است قیچی شدن بال تو را می فهمم ثریا صفری...
قهوه ام ،چایم، شده دمنوش لب های بهار شهد وشیرینی شده تصویر فال امشبم حجت اله حبیبی...
کافه بود و من و تو، مهر به چشمان تو بودفال دلدادگی ام در دل فنجان تو بودچشم تو فرضیه جاذبه را ریخت بهمشاخه ی سیب دلم دست به دامان تو بودهوس بوسه ز رخسار تو افتاد به سرلب گزیدم که لبم آفت ایمان تو بودآنقَدَر مات به لبخند تو بودم، مُردمآنچنان غرق که جانم همه قربان تو بودشعر می خواندی و انگار اذان می گفتیبعد از آن، کافر احساس، مسلمان تو بودکافه بود و من و این بار تو جایت خالیستقهوه ای تلخ و نگاهی که پریشان تو بود...
شبیه جرعه ای از قهوه ی یخ کرده می مانیکه بعد از سال ها ماسیده باشد توی فنجانیهمان قدر آشنا اما همان اندازه هم مبهمکه از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانیتو را نوشیده ام فنجان به فنجان و نفهمیدمکه از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانینمی خواهم بماسد قهوه ی چشم ت ته شعریکه مدت هاست فال شاعرِ آن را نمی خوانیتو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تاکمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانیکه می خواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم راهم...
حق حیاتبیا به فصل خوش خاطرات برگردیمبه فال حافظ و شاخ نبات کردیمکنار نسترن و ارغوان و نیلوفردوباره تا سر آب قنات برگردیمپیاده از گذر کوچه های نیشابوربه اشتیاق بهار هرات برگردیمفدای آبی چشمان ترک تب ریزتبیا به نغمه شور بیات برگردیمنگاه چشم تو شاید بهانه ای باشدکه سمت خانه عین القضات برگردیمرفیق همدل و همراز و همزبان گردیمبه اصل و ریشه زیبای تات برگردیماز انتهای خیابان شهر نومیدیبه آشیانه ی صبر و ثبات برگرد...
فال من را گرفتی گفتی عاشق میشوم در عجب بودم !!!!! چرا خود را نمیبینی در آن...
اگر با سوزش من می شوی جانانه خوشحالبکش کبریت خود را روی این انبار پوشالتو حق داری نچینی بنده را از روی شاخهکسی هرگز نباشد طالب یک میوه ی کالمن و این کوچه های ممتد و دیوار سنگی مرا یک سایه دائم می کند در کوچه دنبالچنان یک لاله در لالایی محزون مادر بنالم با لبی سرخ و زبانی کوته و لالکفِ دستم هزاران خط مبهم، ناموازی گریزان از من و دستم زنان پیر و رمّالدگر از دست حافظ هم ملول و خسته گشتمز بس دیدم حوادث را خلافِ و...
❤عزیزترینمقصه ی رفتن ها، صد شبِ یلداست...همه ی ما دیده ایمشنیده ایمدلتنگی ها را حس کرده ایمآمدن ها اما، قصه ای ندارندآمدن ها به اندازه ی یک لحظه ، لبخندِ از ته دل، کوتاه اند...معمولا یاد کسی نمی ماند عشق، کِی به خانه ی آن ها سر زد!بیا ما لحظه ی آمدنِ عشق را جشن بگیریمبیا یادمان بماند کِی دلیلِ حالِ خوبِ هم شدیموآنقدر غرق این حالِ خوب بمانیمکه رفتن، از یادِ پاهایمان برود.حالبگذار در گوشت زمزمه کنم تا بدانیتو تا هم...
کافه چی قهوه رو تو فنجون ریخت یه لبخند کج و کوله زدم به نشونه تشکر......نشست رو به روم یه لبخند دلبر زد و گفت:تا ته بخور زود بده بهم میخوام فالتو بگیرم-مگه بلدی؟!+اره بلدم زود تر بخورقهوه رو تا ته سرکشیدم و فنجونو دادم بهش برعکس گذاشت و بعد چند دقه با ذوق خواصی گفت: تهش خوشبخت میشی... توش شادی از ته دل میبینم برات... به مراد دلت میرسی.........به خودم اومدم نفسم گرفت قلبم دوباره برای یه لحظه ایستاد تیر کشید رنگا اروم اروم...
جمعه، دلبرانه ترین روزِ خداست .اصلا فصلی است سوای تمام روز مرگی هایمان .به عقیده من جمعه زنگ تفریحی است برای پایان دادن به این خستگی های مطلقجمعه از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب ...دقیقا شبیه به همان دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش ،هر کدام را که برداری ، فرقی ندارد ؛همه اش خیر است ...همه اش نیکی است....جمعه ؛باید پنجره را باز کرد، چشم ها را بست و نفس کشید هوای نابش را ،باید نفس کشی...
یک فنجان قهوه مهمان منمی خواهم دقیقه ها را بخرمفال امروزعجیب در چشمانت پیداست...
شده شب تا سحر بیدار باشی ...فقط در حسرتِ دیدار باشی ؟شده در دود مرگت را ببینی ...ولی باز عاشقِ سیگار باشی ؟شده بخشی بخارا را به خالی ...ولی خود خالی از دینار باشی؟شده در فال ، سختی را ببینی...ولی باز در پیِ پیکار باشی ؟شده افشا کنی اسرارِ دل را ...وَ چون منصور ، سرِ بر دار باشی؟شده مرهم بخواهی از طبیبت...ولی از دردِ او بیمار باشی؟اگر یک بار اینها را تو دیدی...بدان شاید تو نیز بیمار باشی /...
تصویر دلخواه منی،،،، اقبال، یعنی توزیباترین تقدیرها ، در فال، یعنی تودل بسته ای بر آن خدای ناز، یعنی مندل برده ای با، چشم های کال یعنی توتشریح تو، در قلب من پیوسته این بودهممنوعه ی عاشقترین خوشحال، یعنی توسال نکو، تنها کنار تو عیان گردیدزیبای جذاب بهار سال، یعنی تومن آسمان را دوست دارم، در کنار یارحالا چه سرمستم،از این هم بال یعنی توگفتم؛ عقب افتادگی هایت، اگر این ستپس آن خدای گونه...
جایی برای من کنار بگذاردر یلدای امسالت؛در فالِ حافظت؛پاییز که گذشت...جایی برای من کنار بگذاردر تقویم "زمستانت".......
یلداتو از عمق شب می آییتاریکی از تو جدا نیستامشب چگونه آغاز می شود ؟با غروب آفتاب و ظهور تو ؟یا ظهور تو و غروب آفتاب ؟تو ستاره ای بر شب تارزلف سیاه تو شعر بلندی است رها بر همه سویلداتو یک بهار در دل پاییزیتو تک بلندای عمر پاییزیغزل کدام فال است که تورا با معنایش بر عشق به دوش می کشدصدای خش خش کدام برگ نامت را فریاد کرد که اینگونه گیسوانت را به نرفتن بافته ایتو راز کدام سرخی اناری که کشف نمی شویتو بغض کدام بارانی که دی...
شبِ یلدا شد وفالی که در این میکده ی عشق بپاستخبراز حافظِ اسرار دهدکه تو تنهاشبِ یلدای منی...
با عشق کنار تو،امسال بهتر استحافظ،صدای تو،این فال بهتر استبی مرز و واسطه نزدیک من بیایلدای موی تو،بی شال بهتر است...
در شهر پراز همهمه و شادی و غوغاستیلداست، همان سنت دیرینه ی زیباست...با خنده، خداحافظی از سردی پاییز،با شوق بغل کردن رویایی فرداستجمع اند همه دورهم و چای براه استهم مثنوی و حافظ و هم فال و تماشاستدر خانه بساط غزل و قافیه جور استطی کردن نهُ ماه و، شب زایش یلداستفردا همه نوراست و سفیدی و سلامتخوش باش که آینده همینجاست و حالاست...
سر آمده انتظار ... برمیگردد !فال آمده مهرِ یار ... برمیگردد !هر سال دم غروب زنبیل به دستیلداست که با انار برمی گردد !...
گیسویت ای زیبای من ! تفسیر یلدا می کندیک خنده بر لبهای تو دل را چه شیدا می کندچشمان زیبایت شبی بر دیده ام تابید و رفتاما دلم با هجرشان دارد مدارا می کندمهرت درون سینه ام یاد آور صد خاطره ستبا خاطرات رفته ات قلبم چه غوغا می کندفالی زدم بر حافظ و شاخه نبات نامی اشدر بیت بیت هر غزل اسم تو پیدا می کندشاید که روزی عاقبت دل خون شوم از رفتنتدوری تو این چهره را هر لحظه رسوا می کند...
آری امشب شب یلدا است…..شب فال…..شب عشق…..شب هندوانه…..وشب آزادی وشب رهاییچیزی به یادم نمی آیدجز اینکهامشب شب تنهایی من است...
گیریم که یلدا هم بیاید... شبی هم به درازا بکشد...برفی هم ببارد... سفره ای هم چیده شود...اناری هم باشدو دیوان حافظ هم...چه یلدایی؟ چه برفی؟ چه فالی؟بی تو اینجا همه شب یلداست...همه شب سرد است...همه شب، یاد آشفته ی تو فال مرا میگیرد......
فالَت عجیب آمد و خندیدییک گرگِ پیر جا شده در فنجان!پیرم ولی هنوز خطرناکمنزدیک تر به من نشو دخترجان!▪تو کوچکی… درست نمی دانمدر شعرهام بوی تنت باشد!کشفِ دوتا پرنده ی بازیگوشپشت حصارِ پیرهنت باشد!▪این شعر نیست… سایه ی صیادی ست-تیر و کمان گرفته… بترس از من!شعر من آتش است، نخوان دیگرآتش به جان گرفته! بترس از من…▪شعر است پشتِ شعر… نخوان دیگردام است پشت دام… مواظب باش!تردید کن، بترس، نیا نزدیکرویای بی دوام… مواظب باش!...
تویى بهارِ دلمبا تو احْسَنُ الحالَمبیا بهار شودچار فصلِ امسالمبیا مُقَلّبِ قلبم،دلیل نوروزمبیا ڪنارهبگیرد بدی از اقبالمنویدِ رویِ تو رامے دهد بمن حافِظبیا ڪه فالگرفتم تو بوده ای فالم ......
فنجان واژگون شده ی قهوه ی مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام، آرام و سرد گفت: «که در طالع شما...» قلبم تپید... باز عرق روی صورتم... گفتم: «بگو مسافر من می رسد؟و یا...» با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم: «چه شد؟»...سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا «اینجا فقط دوخط موازی نشسته است ...
از فال و استخاره و حاجت گذشته است، این قفل بسته به دست های خودت باز میشود......
کی می رسد آن روز که من مال تو باشمهی محو تماشای پر و بال تو باشمانگار خدا خواست و تقدیر چنین بودیک عمر من آواره به دنبال تو باشمای کاش که در باغ نگاهت شده حتیمن کال ترین میوهٔ هر سال تو باشمدور قد ناز تو بگردم که در این شهرمی میرم اگر بی خبر از حال تو باشمای کاش تفآل که زدی باز به حافظدر فال تو، من مال تو، من مال تو باشممن دوست ندارم که رها باشم از این غمبگذار که دلواپس احوال تو باشم....
بدونِ فال رازم را فاش می کند،سُرخ ترین انار...
درفال غریبانهٔ خود گشتم و دیدمجز خط سیاهی، ته فنجان خبری نیست......
قهوه اگر تلخ استچه انتظار بیهوده ای ستشیرین کامی فال را...
ده روزه هرچی فال میگیرم میگه سفری در پیش داری والا با این وضعیتی که داریم فکر کنم منظورش سفر آخرته...
اسفند من! امسال هم سر حال باشیامسال هم از جلوه مالامال باشی... اسفند من امسال هم امیدوارمتا هم تماشا باشی و هم فال باشی...
هر زمان فالی گرفتمغم مخور آمد ولی...این امید واهی حافظمرا دیوانه کرد!...
تویی زیباترین تصویرِنقش بسته در فالمو من با عشق زیباترین نقش تودر فنجان این قهوه رابا بوسه ای جرعه جرعه نوشیدم️️️...
تو بازی باختی پاشو الدنگ بسه ناشی بازی یکم سر بالا ببین چه حالی داریاگه سرسخت نباشی که باختی داشی میگه حال نیست میکنی زاری باید پاشیتو این دار فانی بخت به همت فال نیست میفهمی یا که بده فارسیم......
حافظ کجای کاری !؟فالت غلط در آمدگفتی غمت سر آیداین عمر بود سر آمد......
مرگ فردای قشنگی ست برای آن کهدر خیابان همه ی کودکی اش فال فروخت...
شب اول زمستونو تویه خونه پر مهمونو با تمومه سردیه این شب پر گرمی دلامونوصحبت از گذشته هامونو از همه خاطره هامونو آسمون میزنه نم نم روی شیشه برفو بارونوشب یلدامو کل آرزوهامو زیبایی دنیامو تقسیم میکنم با توآرامش این سالو دل چسبی این حالو نیتم تو هر فالو تقسیم میکنم با تو...
شما را گر شب یلدا بلنده / مرا لیست طلبکارا بلندهولی هندونه ام در شام یلدا / سفیدیّش بود چون شیر گاواانارم ترش و گردوهام پوچه / وچشمان زنم افسوس لوچهبود آجیل تلخ و سیب ها کال / وقطعاً می شود وارونه ام فال !...
آری امشب شب یلدا استشب فال…..شب عشق…..شب هندوانه…..وشب آزادی وشب رهاییچیزی به یادم نمی آید ، جز اینکه ، امشب شب تنهایی من استیلدایت مبارک...
*دعا واسه تو که دوست خوب منی* الهی قامتش را خم نگردان دوچشمش راپر از شبنم نگردان نصیبش خنده ای بر لب بگردان دلش را جای درد و غم نگردان خدایا فال او را خوش بگردان از عمر نازنینش ڪم نگردان الهی احسَنُ الحالش بگردان پناهش باش و بی محرم نگردانتو او را از بلا دورش بگردان مریض و در پی مرهم نگردان ز قلبش غصه را بیرون بگردان اسیرش در تب و ماتم نگردان خدایا خالقا شادش بگردان گرفتارش در این عالم نگردان...
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر میزند دلم به هوای غزل، ولیگیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار راچشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدمآن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماندحال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟...
لالا لالا گل ریحوندوتا فال و دوتا فنجونتوی فنجون تو لیلیتو خط فال من مجنون...
در فال غریبانه ى خود گشتم و دیدمجز خط سیاهى ته فنجان خبرى نیست......