پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای دلا عاشقیت کشت مرا در همه حالسر نکن عُمر به پای دَرختی که دهد میوه کالشرم بادا که دیوانه و مجنون شدی از سرشوقبی خود از خود شدی از چه کنی این همه ذوقهرکس که تو چشم گشود، نِی که کس استگل نیست که وصفش کنی ،خار وخَس استدودمان باز به باد دادیُ گفتی که رَواستزهربوده به پیمانه تو، این چه خَطاستدل به دریا زدنت پوچُ وبسی خالی بودسَهم تو نم نم بارانُ و همین قالی بودمجنون نشو دیگر که لیلی تو را دردوغم استاین داغ به پیشانی تومهر ه...