متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
درباره
پشتیبانی
اپلیکیشن
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
جستجو
×
متن
متن آهنگ
متن مجید صبوری
زیبا متن : مرجع متن های زیبا
جملات مجید صبوری
جمله مجید صبوری
ازکنارم که گذشتی من ندانم،که چه شد
دل آرام و خَموشم سراسر گله شد
نه دِگرعقل زِمن بودو نه آن حال خراب
دل ودین ،رَفت زِمن،دَر مَنِ مَن وِلوله شد
آسمان چشم گشودُ، دِگر باره گریست
من ندانم که چه حاصل از این فاصله شد
من چو فرهاد شدم راهی کوی لیلی
توشه ام بارغمش بودکه بَس خاطره شد
بر دل خسته من گرد وغبار تو نشست
چهره ام سرخ شدُ راز دلم بر همه شد
با لبانی که میسوخت ز فراقت هر دم
نام تو بر لب من در همه جا زمزمه شد
آتش عشق توسوزاند خرمن عاشق...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
جایی دِنج پیدا کن برا با هم بودن،
سکوت مردابی یا ایستگاه متروکه قطار فرقی نمیکند
فقط کنارم بنشین وسرم رادر آغوش بگیر
مانع بغض های بی بهانه ام نشو ،بُگذار باران چشمانم تاخیس شدن تَن پوشت محرم شود
آوازی که دوست دارم با ملودی دریا برایم زمزمه کن و بگذار موهای سپیدت پیشانیم را نوازش کند
میخواهم شن های ساحل به تسخیر من باشد و بارها بنویسم دوستت دارم؛
ای وارث دلنوشته ها به لطافت عشق شانه هایت جزیره آرزوهای من است وقتی بیقرار توام
با تو،منِ د...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
عشق پَژواک نگاه است به آیینه دل
عشق سرخی سیب است به شکُوفانه دل
عشق نرمی صُبح است به آرامش دل
عشق آبی دریاست به شُکرانه دل
عشق ساز نگاه است به صد شعر وغزل
عشق حارس قلب است به گُلخانه دل
عشق باران بهارست که جان تازه کُند
عشق آتش گرم است به سوزانه دل
عشق خواب بگیرد زِ چشمان خُمار
عشق خانه خراب است به کاشانه دل
عشق حُرمت نشناسد به هر عقل سلیم
عشق منطق بِرُباید به فکرانه دل
عشق جام شرابست که صد کهنه شده
عشق مستی ناب است به غریبانه دل
عش...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
مرا بنویس که خط خطی شدم از نوشته های تزویر،از ته مانده های پوچی های آرزو، از ریسمان پوسیده ای که رنگ به رنگش دردی به پهنای عشق دارد. از تار پودم اندک سه تاری مانده که از نواختن های بی هنرمندانه کودک درونم، ساز نا کوکش گوش خراش ترین ملودی عمر را مینوازد. بی صدا شکستم و بی هوا پرکشیدم در خرابه هایی که هیچ سقفی جز آسمان نداشت؛گاهی بند بند درونم را در تکه کاغذی دیدم که هزاران تا خورده و در هر گوشه اش صدها نقطه سرخط را نشان کرده.آرام بیا،آرامتر از هر...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
باز هوای ابری تو تیره کرده آسمان خیالم را.چه لذتی داشت آبتنی در چشمان غزل گوی تو.شاید تو دلیل سردرد های ناهنگام من بودی،شاید هم من ساده دلی بودم که بی قایق دل به دریا زدم.گاهی دوست داشتن ها بهایی به قیمت جان دارد و گاه تبعید زجر آور دارد.فصل ها چه بی رحمانه تاختند و به یغما بردند تار و پود عاشقی را.چه زود دیر شد و سرنوشت انتقامش را گرفت.دلخورم از تو از من و هرچه حسار من وتوست که خشت به خشتش از بی اعتمادی بنا شد .با اینکه قطار آغوش سالهاست که مسا...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
بهاری سبزتر از تو نیست،ای تلنگر باران و شکوفه؛آنسوی مرزهای بودن و نبودنها درکشاکش های لاینتهای اُفق تو دلیل تلاطم های ناآرامم بوده ای .میدانی چه وقت هوای بارانی میگیرد چشمان تَرم آنجا که تو لبخند میزنی وآغوش من بوی شرجی تو میگیرد وبعد تهی میشوم از داشتن ها.ای سنبل بوسه ها از خرابه گذشته های عشق، ای زاده سرزمین آریایی من، راه های خوشبختی ام را خلاصه کن،که بیقرار دوستت دارم های توام. ای زیباترین بهانه عاشقانه هایم دوستت دارم....
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
ای زمان آرامتر...من هنوز کودکی نکرده ام ُ،هنوز از درخت خاطره میوه ای نچیده ام.ذهن من هنوز دنبال گاری پیرمردخمیده نفت فروش در کوچه پس کوچه های کودکیم میدود؛گاهی خطراتم رنگ جوجه زرد با تعویض نان خشک و پلاستیک میگیرد وگاهی گرم میشود از بخاری برقی یا نفتی شبانه. ای زمان آرامتر... من هنوز در اتاق کودکیم با خواهر وبرادرانم زندگی نکرده ام و هنوز از دَعواهای شبانه بر سر پتوی زیباتر سیراب نگشته ام،من هنوز موزیک دلخواهم را ازضبط استریو چوبی قدیمی و گراما...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
دلم یک بغل آغوش به پهنای آسمان میخواهد
شانه ای میخواهد به وسعت آرامش ویک عصر پاییزی
نفس هایی را میخواهد که در هر دم وبازدم بر گونه ام جا خوش کند
چشمانی را میخواهد که پرسه در آن سکوت بی اختیارست
باران بی چتر میخواهم وقدم زدنهایی به کرانه شن های ساحل
تابی میخواهم تا عرش آسمانی شدن ، که با تکان های عاشقانه آنقدر بالا برودتا دل یهو بریزد و بالا بیاید
راهی شدن های بی مقدمه بدون مقصد که هنوز باور در راه بودنش دور از تصور باشد
دلم شب بیداری های و...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
کاش آرام بگیرد دل دیوانه
کاش آتش نکشد طاق ودر این خانه
کاش کمتر طلب یار دل آزار کند
کاش منت نکشد گلشن خود خارکند
کاش اَشکش سرازیر نگردد زِغمت
کاش قلبش به درآورده نگوید سخنت
کاش آسان بگیرد که زمان در گُذرست
کاش بیهوده نخواهدهرچه را بی ثمرست
کاش این قلب بسوزدکه شود خاکستر
کاش ته مانده یادش بگذرد از این سَر
کاش عاشق نمی شد که کشددردو جفا
کاش یادش برود دل نسپارد به نگاه...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران میبارد
شیشه ای که بخار گرفته بود ونگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بست
کمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا میکرد ودرد ،مصداق شیشه و سنگ میشد
پرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستند
زیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود ودکور بالکن شده بود
باد میوزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی میکردند
باران دیگر مجالی برای ناودانی نمیگذاشت تا سکوت اخ...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
گاهی چشم ها راست نمی گوید
نِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.
دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.
بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.
سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.
قانونهای نانوشته در هیچ ک...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
صندلی جیر جیر کنان ایوان وتماشای پاییز وچای یَخ کرده در بادو رُمان کاهی اَبله داستایوفسکی مرا به فکر فرو برد که من تو را در کدامین حراجی باختم،که در صندوقچه هیچ خاطراتی پیدا نمی کنم
شمعی به نشانه دوست داشتن ها نمانده و کلبه مَتروکه عشق دیگر اجاره نمی رود
پیرمرد هیزم شکن سالهاست که رفته و صدای تبرش در جنگل به سکوت نشسته و به گوش نمی رسد
باد به یکباره در اِیوان میوزد و ورقها با نم باران خیس میشودو شکل نامه های پر اشک عاشق میگیرد
باد آخرین ورقها...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
کاش شاملو از معجزه آغوشها و لبخندها و فریاد دردهای مشترک بیشتر مینوشت .کاش فروغ از دردهای به سکوت واداشته انسانها وهجرت بی انتهایش در بهار روشن بیشتر ترانه میخواند ،کاش نیما، کاش نیما از چشم به راهی ها وکاه شمردن دنیا به وسعت زرورق نوشته های روی سیگارش بیشتر خاکستر میکرد،کاش فریدون از برگهای سفید دفتر، و سیاه خطهای بی ادعایش بیشتر سخن میگفت وبیشتر دو بیتی های کوتاه وبلند مهتاب قدم زدنهای را در یک جرعه سر میکشید.کاش سیمین از دلگرفته ها میگفت و هوا...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید
مدتهاست که آغوش را در آرامش ندیده ام و گویا سالها در ممنوعه های درونم در بندم، صدای شکستن استخوانهایم گوش زمان را می آزارد.باران بی چتر میخواهم و پاییز همان پاییزی که زادروز توسط و همان تولدی که من هرسال به یمن آمدنت در تاریکی شمع روشن میکنم ودعا میکنم.میدانی کسی را دوست داشته باشی و در سکوت نامش را فریاد بزنی یعنی چه ؟کاش میدانستی ،کاش کاووس شب بیداری ها و خیالات متوهم و سناریوی میگرن های نا مفهوم را همچون فیلم به تماشا مینشستی.میدانم میدانم تو ...
متن مجید صبوری
ارسال شده توسط
گاهی چشم ها راست نمی گوید