فراق آتش بجانش کشیده بود فریادهای خفته در گلو از مسلمانهای،کافر کیش داشت تا در هنگامه ی وصال بر سر سجاده ایی که بوی معراج داشت با سری آغشته به خون فریاد برآورد: بخدای کعبه رستگار شدم