جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
بنویسیدبنویسید دلی تنگ گرفتارش بودبنویسید سری منگ هوادارش بودبیش از این حرف ندارم ولی فاش کنیدحرفی از آینه و سنگ سر دارش بودآفتابی که سحر بوی اجابت می دادعصر یک جمعه بیرنگ پرستارش بودبین اشعار بجامانده تصویر و خیالباز هم با غزل و چنگ سروکارش بودته ویرانه متروک ترین شهر سکوتناله ی سوز شباهنگ خریدارش بودبنویسید که آواره ترین شیدا بودبنویسید که یکرنگ وفادارش بودبنویسید جهان با همه ی زیبائیای بسا حیله و نیرنگ...