دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
نفسم بند شده بر نفس یک نفسیهمنفس گر نشوی فاتحه خوان بر نفسم...
می توان از تو فقطدور شد و آه کشید...
صد دل دیگر اگر باشد مرا یک به یک قربان جانان میکنم...
عمری است به دنبال توام نیست نشانی ای خوب تر از خوب تر از خوب کجایی ؟...
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این...
این سوال ذهن من را لطف کن پاسخ بدهاینقدر با دشمنم پیوند می بندی که چه؟...
چشم تو هوش مرا از زندگانی میبرد...
به پیکر لطیف خود چنان که تاب می دهیدلم ز تاب می رود خطای دل گناه تو...
منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو ؟!__...
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو...
به لبم رسیده جانم تو بیا که زنده مانمپس از آن که من نمانم به چه کار خواهی آمد؟...
وقتی به زلال نگاهت زُل میزنمحرف که هیچ نفس هم کم میاورم...
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم...
به یک نگاه تو تمام من خراب شد...
نمیدانم دوست داشتن را بلد نیستییا بلد بودن را دوست نداری...
زندگی گر هزار باره بودبار دیگر تو ، بار دیگر تو...
خلاصه ی بهشت لبخند توست...
گره کور شنیدی ؟ دل من با دل توفاصله دور شنیدی ؟ تن من از تن تو...
و اینجا هیچ چیز به من نزدیک نیستالا دوری تو...
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند...
درد نهانی به که گویم که نیست...
تو در چشم من همچو موجیچه میشدشبیتو را می ربودم ، تو را می ربودم...
روز محشر بخدا خواهم گفتآن که از من تو گرفتیهمه ی جانم بود...
حاضری غایب شویدر جان من ؟...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است...
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا...
هر چند بشکسته ای دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام نشکست پیمان تو را...
من صید دیگری نشوم وحشی تواماما تو هم برون مرو از صیدگاه من...
تا تو بخاطر منی کس نگذشت بر دلم...
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد یا برآید چیست فرمان شما...
او صبر خواهد از من بختی که من ندارممن وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد...
کارم ز غمت به جان رسیده است...
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاجحرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را می شمارم روز و شب...
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری...
دوستت_دارم_وهمانی_ام_که_بوده_امچگونه_بعد_تو،کنار_درد_تو_بشینمو_بگیرم_آرامتو_را_دگر_کجا_بجویم__...
ای لبانم بوسه گاه بوسه اتخیره چشمانم به راه بوسه ات...
گرچه تو دوری از برمهمره خویش میبرمشب همه شب به بسترمیاد تو را به جای تو...
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوش ترم آید ز وصال دگران...
تا نفس هست به یاد تو بر آید نفسمور به غیر از تو بود هیچکسم هیچکسم...
بی تو مرا هوایی ست کز مرگ میسرایدای تو تمام بودم تکرار شو دوباره...
من نتوانم زنم قید تو آخر...
من ندانم ز نگاه توچه خواندم امادانم این چشمهمان قاتل دلخواه من است...
تا رخ به سمتم میکنی یک دفعه ماتم میبرد...
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می شود...
برای خوشبخت کردنمنیازی به معجزه نیستفقط بودنت را همیشگی کن...
از تو آنچه دارماندوه نداری توست...
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم...
لبانت قبله نماست وقتی می بوسمش رو به قبله میشوم...