دل غارت شد به تماشای نگاهت
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست