شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
احساس میکنم شور زندگی را از دست داده ام.دل مرده ام و چیزی نمی خواهم، دوست دارم بدانم چه شد که خوشبخت نشدم.خیلی دوست دارم بدانم اوضاع همه همین طور است؟یا چیزی بیش تر از این هم هست؟_برشی از کتاب نزدیکی_حنیف قریشی_ترجمه ی نیکی کریمی...
امشب،غمگین ترین شبِ زندگیِ من است،چون می خواهم بروم و قرار نیست برگردم.فردا صبح درست وقتی که زنم،که شش سال با او زندگی کرده ام،با دوچرخه اش برود سرِ کار و بچه های مان برای توپ بازی بروند پارک،خرت و پرت هایم را می ریزم تویِ ساک و از خانه می زنم بیرون.می خواهم بدون این که کسی من را ببیند با اتوبوس بروم..._برشی از کتاب نزدیکی_حنیف قریشی_ترجمه ی نیکی کریمی...
اما ازدواج یه نبرده،یه سفر غریب و هولناک،یه طبقه تو جهنم و در عین حال دلیلی برای زندگی.باید آماده ی هر چیزی باشی،نه فقط رابطه. برشی از کتاب نزدیکی حنیف قریشی ترجمه ی نیکی کریمی...
دنیا با تصورات ما ساخته می شود،چشمان مان به آن زندگی می بخشد،دستان مان به آن شکل می دهد و خواسته های مان آن را شکوفا می کند.ما به زندگی معنا می بخشیم نه این که آن را از زندگی برداشت کنیم.فقط همان چیزی را می بینید که می خواهید،همین و بس.باید دنیای جدیدی خلق کنیم. برشی از کتاب نزدیکی حنیف قریشی ترجمه ی نیکی کریمی...