شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پرسید ز من دست نحیفم خود برکنم از نزد شما…تا دستی شوم از آن کسی که ؛بی دست چو دستان خدا بود!من دست بدادم و بگفتم خود پر بکش از ما و سلامم بر او برسانبوس دو دستش دستی که از ایشان به جدا بوداز هر طرفش نیزه رسیده است؛ دست در تن عباس چکیده استمن تشنه ی دیدار تو هستم؛ عباس بیا از تو بعید استخود قابلتان هیچ ندارد؛ دستان نحیف و لاغر اماخود هیچ جز این دست نباشد؛ ای کاش که آن نزد شما بوددریا بشد از خون تو احمج؛ میت بشد از بحر تو دریا...