بنظرم ما آدم ها از همانجایی قافیه زندگی را باختیم که از کنار چیزهای لذت بخش کوچک زندگی مان گذشتیم و چشمان مان به دنبال اتفاقات بزرگ زندگی گشت ، از خوشحالی های کوچک و نقلی زندگی گذشتیم و سرمان برنگشت تا بی نهایت ترین لذت های دنیا را در...
هم پنجره خانه تو باز بود هم پنجره خانه من اما چه فایده همدیگر را نتوانستیم ببینیم رو به روی هم تنها ماندیم مثل دو درخت در زردی و باد ما از درون پنجره هایمان را به روی هم بسته بودیم !