ما یک شراب کهنه بدهکار دلبریم گرگیم و سال هاست کسی را نمی دریم
همچون درخت های سراپا گرسنه ام وا کرده ام دهان و تبر می خورم هنوز
تو با آنکه سرم را سفت چسباندی به آغوشت ولی من باز از آغوش تو سر در نیاوردم
فرق بین خیر و شر را ذات روشن می کند ای بسا مردی که تیمور است و پایش لنگ نیست
غروب رفتنت را در چه ضلع و زاویه میدید؟ ریاضی دان که عاشق می شود نقاله میسازد