یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من تمام ِ آن ها هستم... همان چوبِ کوچکِ دارچینیکه لحظه ی آخردرونِ چای می اندازیهمان شماره ی ناشناسیکه لحظه ی آخربه زنگش پاسخ می دهیهمان عکسی که در لپ تاپتپنهان می کنی ولی دور نمی ریزیپیراهنی که دکمه اش را ندوخته ایامانمی توانی از پوشیدنش منصرف بشویمن تمام ِ آن ها هستم... نخواستنی هاییکه ناگهاننمی توانی از دوست داشتنشانصرف نظر کنی.......
خاطرات،همان سرباز مفقودالاثری ست که تا مردن اش را باور میکنیزنگ در را میفشارد.....
تو یک بار رفته ایتَرس از دست دادَنت ریختامروز...فقط عاشقت هستم!...