متن خاطرات
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطرات
بر تاب نشستهام
استخوانی از سالها
میان رفت و برگشتِ بیپایان
کنارم آتشی
که میسوزد
و نمیمیرد
طلوع میآید
رنگها میچرخند
غروب فرو میرود
و من هنوز
در تنگیِ نبودنت
تاب میخورم
ای عشقِ دور
زمان مرا پوسانده است
اما هنوز
هر حرکتِ این تاب
نام تو را
در هوا...
🕊️ نماد: پرندهی آزاد
هنوز دوستت دارم،
اما فهمیدم که در خاطرت نیستم.
پس راه خودم را میروم،
با عشقی که درونم زنده است،
بینیاز از نگاهت،
و آزاد در مسیر فردا.
دلم تنگ شده است…
مثل ماهی برای دریا ...
مثل پرنده برای پرواز..
تنگ تر از باغچه که به باران می اندیشد
عشق تو،
مثل نفسِ گرمی است
که در حنجره ی یخزدهٔ صبح جاری میشود.
کاش میآمدی…
من و تو،
دو نقطه بودیم در یک سطر بلند…
حالا فاصله،...
آدینه،
کبوتری است که بالهایش را باز میکند
بر بامِ ساعتهای خاموش.
من هم
بر پلّههای نوری که از پنجره میآید
مینشینم
و برای تو
دانههای مهربانی جمع میکنم.
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
#جمعه_های_دلتنگی
آدینه،
کبوتری است که بالهایش را باز میکند
بر بامِ ساعتهای خاموش.
من هم
بر پلّههای نوری که از پنجره میآید
مینشینم
و برای تو
دانههای مهربانی جمع میکنم.
دلتنگی لکهی ابری نیست
که با یک نسیم جابهجا شود؛
ردّ پاییست
که هیچ بارانی از خیالم نمیشوید،
راهیست که هر قدمش
به نام تو ختم میشود،
و سایهای که حتی
در روشنترین روزِ زندگیام
رهایم نمیکند.
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حسِ دنیاست ...!
دلتنگیهایم را تا میکنم
هنوز چمدان احساس
با تکههای خاطرات
نفس میکشد
هر بار که نبودن تو
لباس خاطره میپوشد
بغض در چین آستینها مینشیند
و دستها
دکمههای پیراهنت را
میبوسند
کوچهها آه میکشند
چشمها از هجوم
سایههای خاطرات
به آخر دنیا میرسند
نبودنت هر گوشه پیداست
پاهایم، تمام خیابانها را
بوسیدهاند
آوازِ قُویِ خیره به فردا شنیدهای؟
آری، نجیبِ وحشیِ موّاج، با توأم !
از خاطراتِ روزِ مبادا شنیدهای؟
ای بالِ خیس بُرده به تاراج، با توأم !
بودند کسانی که قبل تر ها در زندگی هاتون نقش داشتند، بعضی ها پر رنگ ترو بعضی ها کم رنگ تر. همانند شب و روز، گاها در روشنایی نقش بازی می کردند و گاها در تاریکی.
آن افراد هم اینگونه اند، حالا نیستند و هرکدام از آنها در گوشه ای...
✍️هدی احمدی
دلتنگ که میشوم
دست به دامان شماره ات میشوم
و برای هزارمین بار متوالی، یک جمله درگوشم میپیچد!
"مشترک مورد نظرخاموش میباشد"
بی قرارتر میشوم،
و به سراغِ اولین یا بهتر است که بگویم آخرین
یادگاری ات میروم،
باز هم همه چیزمرور میشود
چشمانت...
دستانت...
خنده هایت!
آخ...
سایهبهسایهی خیالت
سکوت تنهاییام را
قدم میزنم
چه دردناک است
غربت کوچهها را حسکردن
هنگامیکه یادت
در ذهن تمام بنبستها
تداعی میشود
عشق هیچوقت خاموش نمیشود یک جایی آن لا بلای خاطرات قایم میشود زاد و ولد میکند زیاد میشود
روزی که تمام خانه خالی شد
یادت را جا گذاشته ای
که به هر کجا پرتاب کنم
در حلقه ی چشمانم بیفتد
تا کلمات
واژه واژه
از چشمانم
به لبهایت بریزد
مسایل شور زندگی
در من شیرین شود
خوش به حال سهراب که فراموش نشد خاطره اش
در گذر بارش باران وتگرگ ...
که فراموش نشد در گذر ثانیه ها...
دلم تنگ شده است…
مثل ماهی برای دریا ...
مثل پرنده برای پرواز..
تنگ تر از پنجرههایی که به باران نگاه میکنند.
عشق تو،
مثل نفسِ گرمی است
که در حنجره ی یخزدهٔ صبح جاری میشود.
کاش میآمدی…
من و تو،
دو نقطه بودیم در یک سطر بلند…
حالا فاصله،...
בر اوج בلتنگی،
بـہ یاב خاطرات تو خوشم.
وقت گذاشتن برای دیگران،
یعنی بخشیدن گرانبهاترین داراییات:«زمان».
وقتی کسی را لایق ثانیههای عمرت میدانی،
یعنی دوستش داری، برایش ارزش قائلی و در شلوغیهای زندگی،
حضورش را نادیده نگرفتهای.
در دنیایی که آدمها بیشتر درگیر خودشان هستند، وقت گذاشتن برای دیگری نه تنها لطف ست،
بلکه نشانهای از محبت خالص،...
خانه ام را می خواهم....
همان خانه
همان کوچه
همان دختر همسایه
با همان لبخند و روسری چارخانه....
که در چارخانه هایش،
خانه ام را گم کرده ام....
آدم های خوب؛
از یاد نمیرن !
از دل نمیرن !
از ذهن نمیرن !
ولی زودتر از اینکه فکرشو
بکنی از پیشت میرن
امروز قدر آدمهای
خوب زندگیتون رو بدونید...🌹
فردا خیلی دیرررره....
خاطرات توست...
تنها مونس تنهاییِ شبهاے من.