پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خودت را جای من بگذارخودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیردتمام خاطراتم را کسی بازور می گیردهمه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت استومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیردتمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدمکه خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیردتمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...همان پیراهنی که بویی از کافور می گیردکلاف سرنوشتِ من به دستان تو وا می شدولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیردتو رفتی و دل این ...