چند روزی مانده به آخرین تیک تاکِ زندگیم...
من غمگینترین مادر شوخ دنیام... آرزو بیرانوند نویسنده و خواننده آیدی گوگل سرچ mahshar666 و همچنین آیدی تمام اپ های اجتماعی
بازوی تو که نیست، سرم روی بالش است
این روزها دلم خوشِ بازوی بالش است
شب ها اگرچه نیستی، اما نشسته ای
در قابِ عکس خویش که پهلوی بالش است
داری نگاه می کنی این حالتِ مرا
لبخندت آتشی به پرِ قوی بالش است
مادر دوید و کوفت به دروازه،...
نوبت به من رسید،کمی بیشتر بریز
سر می کشم اگر چه یقینا شراب نیست
تزریق می کنم به تنم جام زهر را
فرصت برای خوب و بد و انتخاب نیست
من چند بیت دیگر از این شعر می روم
اصلا نخوانده رد شو ولی از جهان بترس
بوی خوشی اگر...
ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺮﻭﻯ ؟
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ؟
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﻫﻢ
ﺑﺮﻭ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺑﮕﻮ
ﻟﺠﻮﺝ ﺑﻮﺩ
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﺑﮕﻮ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ
ﻣﻰ ﮔﻔﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻧﻜﺮﺩﻯ
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﮔﻴﺮ...
شده تقدیرِ کسی
باشی و قسمت نشود؟
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ
شده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و
روح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
شده در اوجِ...
اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه گلایه، نه حس خوشحالی
اتاق بی در و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالی
و دختری بی لبخند، صبح رو به پدر
سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالی
پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر...
خودت را جای من بگذار
خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم را کسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و...
ساده از من بی تو می میرم گذشتی خوب من
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر...
مثل مرجانم که پس از داش آکُل
لای مشروب و شعر میشکنم!
که من از بچگی مرض دارم
جای زخمهای کهنه را بکنم!
که دچارم به مرگ تدریجی,
بیست نخ توی روز شوخی نیست
طی ده سال بعد تو دائم
بوی سیگار میدهد دهنم!
طول و عرضی به وسعت دنیام,...
عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار است
وقت یادآوری خاطره ها هوشیار است
گریه های سرخود خوب به من فهماندند
بدترین قسمت دلسوختگی انکار است
تا خداحافظی اش هیچ نمی دانستم
زندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار است
بهترین شاهدم از. حالت بی رحمی عشق
قرص خوابیست که...
روی پیشانی ام سیاه شده
دستمال ِ سپید ِ مرطوبم
دارم از دست می روم اما
نگرانم نباش ، من خوبم !
هیچ حسّی ندارم از بودن
تیغ حس می کند جنونم را
دارم از دست می دهم کم کم
آخرین قطره های خونم را
در صف ِ جبر ِ...
کاجِ خشکیده در حسرت یک بارانم
عاقبت می شکند شاخ و تنم، می دانم
دلم افسانه پروانه شدن یادش رفت
پیله ای گم شده در گوشه توتستانم
هرکسی دید مرا گفت فقط نیمه پر...
غرق در نیمه خالی شده لیوانم
مثل یک ماه که در چنگ محاق افتاده
گرچه هستم...
جسمم شده محتاج روانی که ندارم
عاشق شده ام با هیجانی که ندارم
سخت است نفهمد که شدم بنده ی لب هاش...
سخت است بگویم به بیانی که ندارم
یک دست به در دارم و یک جاده مقابل...
یک دست گرفته چمدانی که ندارم!
هر رهگذری درد مرا خواند....نفهمید....
باید...
در من زنی ، آرام و پرتکرار می میرد
نعش خودش را با دو دست خویش میگیرد
از وحشت فریاد های بی امان مرد
سر را بغل میگیرد از حجم نفیر و درد
از طعنه هایش میشود لحظه به لحظه آب
شد زندگی در چشمِ او ، مانند یک مرداب...
ﺩﻭ ﺯﻥ
ﺍﭘﻴﺰﻭﺩ ﺍﻭﻝ :
ﺑﻪ ﻫﺎﻟﻪ ﻱ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﻭﺭ ﭼﺸﻢ ﻏﻤﮕﻴﻨﺖ
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﻱ ﺳﻨﮕﻴﻨﺖ
ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺎﺑﻴﻨﺖ
ﺑﻪ ﻓﻠﻔﻞ ﻭ ﻧﻤﮏ ﻭ ﭼﺎﻱ ﻭ ﺟﻮﺵ ﺷﻴﺮﻳﻨﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﺕ
ﺑﻪ ﺧﺮﺟﻲ ﺍﻧﺪﮎ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻱ ﺗﻤﮑﻴﻦ...
بازهم...
باز هم صبح و ترافیک و من و سختی ها
باز هم دور تسلسل سر بدبختی ها
باز هم وسوسه ی شعر و صف لیوان ها
باز هم شامِ شب و همهمه ی مهمان ها
باز انگار زری رفته کسی را دیده
بازم انگار هوویَش دوقلو زاییده
باز بحث...
تو رفته ای و شادی من دور می شود
انگار چشم زندگی ام کور می شود!
دیگر دلت هوای مرا هم نمی کند
این عشق نیز،وصله ی ناجور می شود
هرگز جدایی از تو نشد باورم ولی
این است حق هرکه که مغرور می شود!
باید که صبر پیشه کنم...
ترک کردن تو...
شاعر آرزوبیرانوند
همه می خوان که تو رُ ترک کنم
مثل معتادی که بستنش به تخت
همه ی عکسات ُ بردن از اتاق
که من ُ یاد تو نندازه یه وقت
همه می گن که وخیمه حال ِ من
قطره های خونم از تو پر شده
زنده...
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد
، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد
و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …...
دارم تو این شبای ساکت و سرد
به آغوش سفید ماه میرم
شبیه روح سرگردونم و با
یه جسم مرده دارم راه میرم
روی دستای من افتاده سایه
صدای رعد و برق اسمونه
یکی باید میون شهر باشه
یکی که موقع رفتن بمونه!
به رفتن راضی ام اما به موندن...
یه وقتایی یادت میافتم هنوز
یه وقتا که دنبال من نیستی
چقد تلخ و شیرینه این لحظه ها
که می خندی و مال من نیستی
هوای تو پر میکنه کوچه رو
یه لحظه که رد میشی از خاطرم
قسم خورده بودم نخوامت ولی
هوای تو میافته توی سرم
صدای تو...
سرمایی بودی...
الان چند روزه هوا ابریه
شاید حال دنیا مث من بده
دیگه رفتن تو که هیچ چیزی نیس
از این بدترش هم سرم اومده!
از این بدترش هم کشیدم ولی
به رومم نیاوردم این دردمو
نذاشتم که بی تابیمو حس کنن
شبایی که با گریه سر کردمو
لب...
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنى
واسه من این اتاق مث انفرادیه
اما همین یه شام یه دنیا غنیمته
واسه زنى که توى جهانت زیادیه
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنى
جایى توو این جهان مث این تخت سرد نیست...
تحمل میکنم فراغت را
نبودنت را...
نداشتنت را...
به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به تو
تو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟
و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...
تمام هستی من......
عشقم
منو ببخش
ببخش اگه یه وقتایی اونی که انتظار داری نیستم...
ببخش اگه بعضی وقتا از ترس نداشتنت الکی بهت گیر میدم...
ببخش اگه اون وقتایی که بهم احتیاج داری کنارت نیستم تا آرومت کنم...
ببخش اگه پاک بودنتو میبینم اما بازم بهونه میارم...
ببخش اگه قراره یه روزی...