ای جنگل با شکوه کز من دوری از داغ تو گُر گرفته ام بد جوری من در غم خویش بی صدا می سوزم وقتی که میان شعله ها محصوری
عشقت دلیل بی سر و سامانی من است داغ تو زمهریر زمستانی من است بعد از تو دل نمیشود این دل برای من هر لحظه بی تو چون شب بارانی من است این چشمِ خونِ فشانِ هراسان نشانی از دریای پر تلاطمِ طوفانیِ من است زلفی که روی شانه پریشان...