پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب های بعد از رفتنت دیگر تماشایی نبود انگار بعد از تو،دلم دیگر برای من نبود...
تموم سهمم از تو یک خاطره ستغبار تنهایی رو قلبم نشستمثل برگم تو دست بی رحم باداون که رفته دیگه هیچ وقت نمیادمن بعد از تو یه آدم دیگمحرفامو به آسمون میگمکی میدونه چه روزایی رو دیدم..._برشی از ترانه...
کارِ چشمم از تبسم ها گذشتدر نگاهم، ابرهایِ سَرکش استبعدِ تو، هر ثانیه یک سال شدحالِ دل چون اسبِ بی افسار شد(برایِ بابایِ عزیزم؛ عزیزِ خدا)(شیما رحمانی)...
جدیدا فارغ از هق هق شدم... بعد ازنمی دانم چرا عاشق شدم بعد از...من اقیانوس انبوهی شدم... بعد ازدوباره خواستم، کوهی شدم بعد از...حریف گرگ ها سگ ها شدم بعد از...عجین جن و بی پروا شدم بعد از...چرا درگیر خوش بختی شدم بعد از؟حریف درد یا سختی شدم بعد از...؟***برای زخم هایم قصه می خواندممرا راندی سپس رفتی و من ماندمخودم دشنام این دنیا شدم بعد از...سپس هم پرسه سگ ها شدم بعد از...درون کوچه ها باران شدم بعد از...که شهر...
بعد از تو بعد از تو دائم با خودم درگیر هستمشاکی ترین آواره ی تقدیر هستم وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیستخواهی نخواهی لایق تکفیر هستم مثل پر کاهی که می افتد در آتشدر التهاب و چرخش و تغییر هستم صد مولیان دردم به تیمور نگاهتجغرافیای مانده در تسخیر هستم در جای جای گوشه ای با دام چشمتگاهی سمرقند و گهی کشمیر هستم دیوانه ام از بس که با زلف سیاهتشرمنده ی هر دانه ی زنجیر هستم بختت سپید ای کوه لبریز محبتیک ژاله برف ...
بعد از تو روزها روزهای قشنگی استبی تو دیوانگی ام مجال قشنگی استکلاف غم ات دور گردنم میچرخمبعد از تو سر گیجه حس و حال قشنگی استهذیان گذشته را بالا میاورمبعد از تو سر در گمی سوال قشنگی استگیجم...گلوی خواب و رگم را بریده امبعد از تو توی سرم خیال قشنگی استهمیشه شب مرا به دنبال خود می کشدبعد از تو تا مرگ هم احتمال قشنگی است...
اول تو را دوست داشتم و بعد دیدم دوست داشتن ،مثل مرضی واگیر دار است بعد از تو ،عطر تو ،کوچه تو ،شهر تو را دوست داشتمبعد از تو قلبم را که برای تو می تپیدچشمانم را که برای تو می گریست را دوست داشتم بعد از تو ،همه چیز را به واسطه تو دوست داشتم...سولماز رضایی -سازهای آبی...
زده بالا تب دیوانگی امبعد از تومی توانم وسط گریهبخندم به خودم ...
عشقت دلیل بی سر و سامانی من استداغ تو زمهریر زمستانی من استبعد از تو دل نمیشود این دل برای منهر لحظه بی تو چون شب بارانی من استاین چشمِ خونِ فشانِ هراسان نشانی ازدریای پر تلاطمِ طوفانیِ من استزلفی که روی شانه پریشان نموده اییک گوشه از حکایت ویرانی من استاز دست ما دگر یه ستوه آمده است دلطفلک اسیر عشق تو، زندانی من استمحمد کمانی...
بعد از تو...دست و دلم به عشق نمی رود......