یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
عقاب و کلاغ و درخت پیرفصل، فصل زرد پاییز استآسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز استروی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگهمچو اشک آن سان که انسانی به حسرتروز تلخ احتضار خویشمی چکد از چشم جنگل، دانه های برگآفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یک سردار، به روز هزمروی لجه خون و شکست لشکرش می آورد بر لببر لبان تیره کهسار خشکیده استزوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ استکه درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده استمرگ می آید، رعشه اش...