سرافراز ایستادهای در باد با خستگی اسفندی که در مشتی سرد به آتش میافتد بنگر مهمانی باد است و عشق دودی سرگردان که از اخگری خاموش به آسمان میخزد کاش نوری در چشمهایت بود و دستی از روشنی آنگاه غبار از چهرهی ماه میگریخت