شعرهای فیروزه ای
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعرهای فیروزه ای
این واژهها مثل موج میکوبند
یادت نمیآید از کجا آغاز شد
نفسهای شعرم را بشمار... ببین
شاید تو هم شنیدی این تپش را
عشق نمیتواند بیوزن باشد
رودی که بیشتاب برود
رود نیست
وهمی اگر در سکوت جاری شود
زمانی به تو نشان میدهد
که نه
نه... این شعر وزن...
سرافراز
ایستادهای در باد
با خستگی اسفندی
که در مشتی سرد
به آتش میافتد
بنگر
مهمانی باد است
و عشق
دودی سرگردان
که از اخگری خاموش
به آسمان میخزد
کاش نوری در چشمهایت بود
و دستی از روشنی
آنگاه
غبار از چهرهی ماه
میگریخت
باد آمد و خاکستری از گذشته آورد
آورد دستانی سرد به حوالیِ چشمها
چشمهایی که در جستوجوی چراغ بودند
بودند اما بینام، بیخاطره، بیردپا
ردپا گم شد در خیابانهای خیس
خیس شد شب، فرو رفت در عمق آینه
آینهای که هیچکس را بازنمیتابید
تابید تنها نورِ خاموشِ خاطرهای دور
دور...
باید تصمیم میگرفتم
اما هیچ کدام از منها
پاسخ ندادند
بیخوابی فقط سوال میسازد
یک لحظه فقط یک لحظه
در سکوت بیسایه
شاید… شاید فقط باید تماشا میکردم
و در دل شب
نگاهم به عکسها خیره شد
چطور ممکن است
کسی در دل خواب
هنوز از آن سوی در
سراغت...
درِ کنسرو را باز میکنم
صدای تاریکی میریزد بیرون
یک آواز قدیمی
که بوی ماهی دودی میدهد
آشنا نیست
اما میشناسمش
مثل وقتی که عشق
در لیوان چای حل میشود
و نمی دانم
چندبار باید هم زد
تا دوستت دارم تهنشین نشود
می بینی
خوابگردی سایه هاست
خانه سرگیجه دارد...
آینه را برعکس بگیر
چشمهایت را پشت سر بگذار
موهایت را به دیوار آویزان کن
ببین
دنیا هنوز هم کج است
درختها وارونه راه میروند
ابرها روی زمین می خوابند
کبوترها سکه میاندازند
برای گدایانی که در آسمان دعا می کنند
عزیزم
به خودت نگو:
"من کافیام!"
سایهات میخندد
کفش...
بهار
سهم توست
که چکاوک دارد
لبانت
سرود خوان بهارست
شور پرستو
که دلش برای گنجشگ روی شاخه میتپد
بهار
سهم
هفت دل عاشق است
که قسم میخورند
به
سیب
آب
آینه
و
بوسههای سرخ دو ماهی
به
راز سر به مهر سنجد
و دل پر جوش سیر و سرکه...
گلها در سکوتی شاعرانه روییدهاند
و شیشهی جوهری
خاطراتی نانوشته را در خود نگه داشته است
می بینی
دلم به زبان رنگ ها و سایه ها آشناست
و در جوهر این قاب
دستی
تمام ناگفتهها را نقاشی کرده است
درخت افتاد
نه فریادی
نه دستی که یاری کند
شاخههایش هنوز
در خوابی سبز
اما ریشهها
در تن زمین گریستند
رهگذر آمد
چشم بست
و گذشت
البته عزیز دلم، این هم شعری با احساسی که تو گفتی:
---
همه چیز می تواند
مرا خوشحال کند؛
نسیم خنک صبحگاهی
یک فنجان قهوه
لبخند بی دلیل یک رهگذر
صدای باران
آهنگ قدیمی که بی هوا پخش می شود.
اما هیچ چیز
نمی تواند
غم مرا از بین ببرد؛...

دل شکستی و رفتی نوشت باد
به این پیمانه شکستن ها هم دلخوشیم
یک شعر بخوان ساز دلم کوک شود
یک ساز بزن سوز دل خاموش شود
دی شد حدیث جوانی و بسر رسید بهار عمر
به آینه قسم که دگر ننگرم روی ماه خویش
فیروزه سمیعی
ای دوست به آوای بهاری دلمان را بنواز
بر چنگ و به زخمه ی دل ریش بساز
باغ دلم از ساز تو لبریز گل است
خوش آمدی و ماه گل روی تو سبز
فیروزه سمیعی