
متن های فیروزه ای/ شعرها / بیو ها/ فیروزه ای
من ارتش یک نفره جمهوری / من های/ منهای _من! جغرافیا/(قلب دوستداران شعر)
بهار
سهم توست
که چکاوک دارد
لبانت
سرود خوان بهارست
شور پرستو
که دلش برای گنجشگ روی شاخه میتپد
بهار
سهم
هفت دل عاشق است
که قسم میخورند
به
سیب
آب
آینه
و
بوسههای سرخ دو ماهی
به
راز سر به مهر سنجد
و دل پر جوش سیر و سرکه...
سیمرغ سرخ رو بومِ شب
پر میزنه میره سمتِ تب
یه شعلهی وحشیه توو باد
حرفاشو دنیا یادش نداد
میگه: من از خاکستر اومدم
از دود و درد و شعله دنیا اومدم
قصهی من یه مشت فریاده
یه پرنده که تو آتیش شاده
میسوزه، میسازه، دوباره پَر
میره بالا، رو...
"هیچچیز...
واقعی نیست
جز زخم زبانها..."
"آینه شکست، اما تصویرت باقی ماند"
"دروغ...
حرفی که...
میرقصد
روی لبهی تیغ
با لبخندی
خونین..."
"خنجر از پشت، لبخند از روبهرو"
"اعتماد، ویرانتر از هر زلزله"
"من سایهای از تو، و تو خورشید دیگران"
"میان فاصلههای ما، هزار بوسه گم شد"
"تو در شعرهای من جاری هستی؛ اما دور"
"کاش حرفهای من، در گوش تو خانه داشت"
عشق
مثل
حرفی بود
که
هر بار
به
تو
ختم میشد
نقطهها
جا ماندند
در پایان
جملهای که
تو
ناتمام
رهایش کردی.
ن
ی
م
ه
ی
حرفهایت
هنوز
در گوشم
زمزمه میشوند
...
ع
ش
ق
حرفی که
. . .
هیچوقت
به انتها
نرسید
جدایی
نقطهایست
که جمله را
تمام نمیکند!
دستهای ما
دیگر به هم نمیرسند
اما هنوز
خطوط شان
حرف میزنند...
تو رفتی
و جهان
وزن سکوت را
به من آموخت.
در
بند
ترافیکِ
خاطرهها
ماندم
عشق
از چراغ
قرمز
جدایی
عبور کرد.
عشق
دایرهایست
بیمرز
که
هر بار
باز
به
خود
بازمیگردد
در
دایرهای
که
آغاز
نداشت
و
پایان
نمیشناخت
ماندم
میان
عشق
غریب
در تقویمهای بیصدا
تاریخ کهنهگی میپیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچگاه
در هیچکجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
میرقصد بیگمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق میرسد
و نه عمر می پاید
زندگی
جعبهای بود
که کاغذهای کادویش
به باد سپرده شده بود
هدیه؟
یک سنگ
در میان آینههای شکسته
یا شاید
خندهای از یاد رفته
بر لبهای کودکی که هیچگاه زاده نشد
کسی گفت:
«باز کن!»
و جعبه پر شد از تاریکی
از سکوتی که حرفهایش را
گم کرده بود
و...