زیبا متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن عاشقانه
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
اپلیکیشن
درباره
پشتیبانی
جستجو
×
متن
متن آهنگ
متن های فیروزه ای/ شعرها / بیو ها/ فیروزه ای
من ارتش یک نفره جمهوری / من های/ منهای _من!جغرافیا/(قلب دوستداران شعر)
تو مثل چتر سوراخی
در باران آتش بودی
که سایه ات را
بر سرِ پروانه های سنگی
گسترده بود
و
من
یک قوطی خالی برف شادی
در جیبِ سیاه ابر
صدایم را به آواز سیاه بادها می سپردم
تا شاید در گوش زمین
راز لبخندت را فریاد کنم
اما تو
در خیابانی که انتهایش...
متن فیروزه سمیعی
در بندِ زمان، اسیر و بی تاب شدم/
در خوابِ خود از قفس به پرواز شدم/
آزادی اگر چه دور، رؤیا شد و رفت/
در حسرتِ بال های خود خواب شدم/
...
....فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
درختی است
لبه ی پرتگاه
ریشه هایش در هوای خالی
دست می کشد به زخم های باد
فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
آزادی و بند، هر دو در جانِ من است/
زنجیر به دست و قفل در پایِ من است/
بر سنگِ سکوت، نقشِ پرواز زدم/
پرواز، ولی هنوز زندانِ من است/
....🍃
فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
کودکان در باغچه ای
که خاکش از خاطرات ماست
تخم رؤیا می کارند
اما ریشه ها
از سنگ فرش خیابان ها سر در می آورند
با دستان کوچکشان
بر آسمان کاغذی
ابرهایی از گچ می کشند
بارانی که می بارد
شور اشک های دیروز است
لبخندهایشان
مانند بادبادکی ست
که ن...
متن فیروزه سمیعی
روی دیوار
ساعت می خندید و زمان عقب عقب می رفت
صندلی ای که نشسته بود
پاهایش را دراز کرد و خمیازه کشید
در یخچال را باز کردم
ماه افتاد بیرون
و با صدای شکستن بشقاب ها
در فریزر یخ زد
قاشقی از سقف آویزان بود
و زیرش یک چتر باز شده
که می گفت:
بارا...
متن فیروزه سمیعی
زندگی ام قصیده ای ناتمام/
در گره ی زمان و وهم و خیال/
بادی وزید و برگ هایم ریخت/
ماندم به سکوتِ فصل ها بی سوال/
...فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
تنهایی
پرنده ای که بال هایش
در آسمان خیالی
پرواز می کرد
...فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
دل در پی ات گم و تنها پر از شور/
دست در دستان زمان گره در گلو/
عشقِ تو بیدار است در هر لحظه ای/
شاید فردا من و تو دو نیمه رو به رو...
..فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
«گلدون»
عشق مثل یک گلدون پر از خاک بود،
که هر روز بهش آب می دادیم، اما هیچ وقت گل نمی داد.
تو گفتی: این گلدون کجاست؟
من جواب دادم: تو نمی بینی؟ همین جاست، در این دست ها.
تو خندیدی و گفتی: دست های تو همیشه خالی اند.
گفتم: ولی گلدون همیشه پره، ...
متن فیروزه سمیعی
نور روشن است,
اما در دل شب,
تو همه ی جهان من بودی,
در آن نبرد
کلمات هم بی معنی می شوند وقتی چشمانت سخن می گویند,
و دل نمی داند که چه می کند.
فیروزه سمیعی
Լույսը պայծառ է, բայց գիշերվա թիրախում,
Դու եղար իմ ողջ աշխարհը, նրա մեջ կռիվ:
Բ...
متن فیروزه سمیعی
در خلوت شب، ستاره پنهان دیدم/
از چشمه ی نور، عشق لرزان دیدم/
در آینه ی ماه نگاهت جاری ست/
در ظلمت دل ، مهر تو تابان دیدم ...
....فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
در موج خیال، دل چو دریا باشد/
هر لحظه به رنگ عشق پیدا باشد/
با بادِ صبا به سوی خورشید رود/
این زندگی ام, که پر ز فردا باشد/
....
...فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
مسیح در آشپزخانه است
دست هایش چنگ می زنند
در میان قابلمه ها
نان در دستانش خاکستر می شود
و آب
چون خون
از شیر فواره می زند
چاقوهای تیز
به صلیبش می خندند
و دیگ های بهشت
دود اندود
مثل دعاهای بی صدا
در دل شب می جوشد
بر روی میز
ظرف های خا...
متن فیروزه سمیعی
زندگی دقیقا مثل یک پازل بزرگ می مونه، پر از قطعات کوچک و بزرگ که به هم نمی چسبند. به نظر می رسه همه چیز مرتب باشه، ولی یه لحظه به خودت میای و می بینی که یکی از قطعات گم شده یا اشتباهی جا خورده؛ بعد می بینی ، بله؛ یک جای کار می لنگه.!
یادمه روزگاری ف...
متن فیروزه سمیعی
ما ماهی تو تنگیم
شایدم تو حوض یه خونه ی قدیمی،
که حتی دیواراش هم یادشون رفته چی بودیم.
هر روز منتظریم،
شاید یه روزی بیای،
دستت رو از لای پنجره بذاری توی آب،
اما همیشه با یکم فاصله،
که نه بتونیم بیافتیم توی دستات،
نه بتونیم پر بشیم از نفس های ...
متن فیروزه سمیعی
در راهم و گذر، ناپیداست
رازی نو
در پرده ای کهنه می پیچد
سخت ترین قدم ها
قدم های غریب
ردی که از بودن پاک شده است
عشق
نگاه را پشت رو می پوشاند
وفریب
تا نبیند جنون را...
...فیروزه سمیعی
...
On my path and journey, it remains unseen
A n...
متن فیروزه سمیعی
در پرده ی راز، عشق پنهان شده است/
آوای دل از فریب لرزان شده است/
هر خاطره ای که در دلم می جوشد/
در آینه ی شکسته حیران شده است...
....فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
غریب
در تقویم های بی صدا
تاریخ کهنه گی می پیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچ گاه
در هیچ کجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
می رقصد بی گمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق می رسد
و نه عمر می پاید...
...
متن فیروزه سمیعی
ماه است اسیرِ چنگِ دیوار هنوز
خورشید امید در قفس تار هنوز
فریادِ خموشِ زندگان در شبِ درد
اندوهِ زمین است و گرفتار هنوز
فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
خیلی وقت ها به خاطر درد و رنج خودمون، خودمون رو فراموش می کنیم. فکر می کنیم چون کسی درد بیشتری داره، درد خودمون دیگه اهمیت نداره. دقیقاً مثل همون فیلم کوتاهی که دیدم، داستان قورباغه و جغد. قورباغه یک چشمش رو از دست داده بود و خیلی در درد به سر می برد...
متن فیروزه سمیعی
آمدنت
قصه ی پیوستن دو خط بود
دو خط موازی
که به جنونِ هم می رسند
و در نقطه ای خیالی
همدیگر را قطع می کنند
در مسیرت
کلمات می رقصیدند
حروف از هم می گسستند
و جمله ها
در فاصله ی بین نگاه هایمان
بازنویسی می شدند
لبخند تو
نقطه ای بود
که داستان...
متن فیروزه سمیعی
در خطوط لبخندت
شعرها جان می گرفتند
و در نگاهت
حروف
از مرزهایشان عبور می کردند
تا داستانی بی پایان بسازند
داستانی که
در آغاز هر جمله
به تو ختم می شد...
فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
سکوت
قطاریست که با چشمان باز می گذرد
و ایستگاه ها
مسیرهایی که هیچ وقت به مقصد نمی رسند
اما در این میان
قلب من
همچنان صدایت را می شنود...
...فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
آیا تو را می بیند
خودِ بی زمان
یا در تعلیق رنگ ها گمگشته ای
که عشق و نفرت
تنها نقاشی های یک بوم اند
پس بگذار این کلمات بی معنا
در آغوش تخیل
بی صدا بال بزنند...
.....فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
تو نقاش لحظه ها بودی
من شاعر رنگ ها
زمان در گذر بود
و رنگ ها بهم می ریختند
ما در میان دو بوم
و هوایی که از دست رفته بود
دست هایمان از هم دور می شدند
اما لحظه ها هنوز در هم تنیده ی عشق
این رقص همیشه جاریست
در گم شده ترین زاویه ی ذهن
...
متن فیروزه سمیعی
کدام خاطره
از عطر آغوش تو می گذرد
که این چنین
چشمانم به شوق می گرید
کدام ستاره
در شب های تاریک
از نگاه تو روشن می شود
که من هر شب
خواب را
به امید دیدنت
به آغوش می کشم...
....فیروزه سمیعی...
متن فیروزه سمیعی
ازت ممنونم.
چهره اش کمی تغییر کرد، شاید تعجب بود یا شاید هم درک. نگاهش هنوز به زمین بود.
+ «چرا؟» صدایش مثل همیشه آرام و بی تفاوت.
«به خاطر همه چیز. فقط...» صدای نفسش را گرفت. انگار کلمات نمی خواستند از گلویش بیرون بیایند.
«فقط؟» نگاهش به ...
متن فیروزه سمیعی
من پروانه می شوم
می نشینم روی دستت
در این باغ خشکیده
که زمستان لانه ساخته
و تنها ردی از عطرِ خاطرت
در هوا باقی مانده است
لبانم گم می شوند
در سایه ی نوری که
در میان تاریکی می سوزد
چشمانت
دریاچه ای بی نهایت از راز
که در عمق آن
هیچ ک...
متن فیروزه سمیعی
پاییز در باد
یاد تو بر لبانم
غم را می برد...
متن فیروزه سمیعی
ادامه