همسایه مان را یادت هست؟ همان پیرزنی که همیشه با لبخند به ما نگاه می کرد؟ چشمش آب مروارید آورده بود دیروز به عیادتش رفتم احوالت را می پرسید گفت مدتی است صدای بوق ماشینش را نمی شنوم گفتم خوب است سلام می رساند مدتی درگیر است صبح ها زود...