متن فراموشی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراموشی
چگونه فراموش کنم شبهای بی تو را...
وقتی که آغوشم بهانه میکند آغوشت را...
من باید میرفتم…
به سمتی که هیچ نقشهای مرا نمیشناخت،
به جایی که سایهها، از دردِ نور قد میکشیدند
و خندهها، روی لبها با بغض معامله میشدند.
من باید میرفتم...
پیش از آنکه نامم را از دهان این خیابانهای خسته پاک کنند،
پیش از آنکه خاطرههایم روی دیوارهای زنگزدهی شهر،...
خاطرت نیست...
که در خاطر من...
خاطر تو هست هنوز...
اینجارو از یاد بردی نمیدونم نگاهش میکنی یا نه
اما نگاه
من هنوز دارم برات مینویسم
برای تو
این روزا که دوباره ارتباط گرفتی
این روزا که منتظرم جواب بدی تا بفهمم باید چیکار کنم
منتظر بمونم برای خواستگاریت یا فراموشت کنم
این روزا شیرین میشه بعدا
مطمئنم
حتی اگه...
زندگی باهام سخته
هرکسی نمیتونه باهام زندگی کنه
یه آدم معتقدم که هرجوری شده پای دستور های شرع وای میسته
اگر کسی هم کفو و هم راهم نباشه بدجور صدمه میبینه
تو چجوری ای
نمیدونم
برات دعا میکنم
یا مثلم بشی یا که کلا فراموشم کنی
برات دعا میکنم که...
چه قطارهایی که آمدند و رفتند
تا توانستم فراموش کنم خاطراتی را
که در آن توقف چند ساله در
ایستگاه تو داشتم...
زبانِ زنده ی من خون ست
هدف بگیر و بزن حرفی
که در تفنگ نمی گنجد
سپس به رسمِ ادب، دَرجا
بِکِش دو ابرِ فراموشی
به رویِ تخته ی بارانی
«آرمان پرناک»
«فراموش کردنِ کَسی مثل این است که شبی فراموش کنی چراغ حیاط پشتی را، خاموش کنى . .
چراغ، تمام روز بعد روشن می ماند، و نور خورشید مانع فهمیدنت می شود. اما تاریکیِ شب بعد، وا می داردت که به یاد آوری . .»
هیچگاه
بدِ کسی نخواسته ام
اما یکی هست که می خواهم
هر چه زودتر آلزایمر بگیرد
و فردای مرا از یاد ببرد
از یاد ببرد
از یاد ببرد
از یاد ببر
تنهایی!
«آرمان پرناک»
هرچه من بذرِ فراموشی بکارم
آنچه می روید تویی🌱
نقص از دانه و از زرع که نیست
فطرتِ خاکِ وجودم
همه از هستیِ توست
اسماعیل دلبری
پوست ادم هر ۷ سال یکبار به طور کلی عوض میشه
چقدر خوشحالم روزی پوستی خواهم داشت
که هرگز آنرا لمس نکردی 🖤🥲
نامم چیست؟
من،
یک فراموشکارم
و تاریخ می گوید
خودروی بی سرنشین
که پشتِ هر چراغ قرمز
سبز می شود...
«آرمان پرناک»
فراموش کردن سخت نیست ولی ادای فراموش کردن ها رو در بیاری اینکه بگی چیزی یادم نمیاد سخته
همه چی می گذره ولی اینکه تو بخوای منو به یادت بیاری این منم که تو رو فراموش کردم
به یاد داشته باش هر وقت خواستی فراموش کنی بدون اول از سمت...
میگویند فراموشی اما واقعیت اینست شلاق خاطراتت مرا بی حس کرده بعد از ضربات متوالی یادت...!؟
✍️ رضا کهنسال آستانی
به قدر اینکه پلکی را به روی پلک بگذاری
شبیه عابری آیا: «فراموشت شدم!» آری؟
اگر می خواستی اینقدر آسان بگذری از من
چرا با هر روش اثبات کردی دوستم داری؟
گمان کردم دلت وا می شود با من، که می مانی...
ولی با باد رفتی ... بر تمام شهر...
روی همین فرشی که پره گلهای قرمزه
دراز بکش
نفسی از ته دل بکش
بیخیال ناروی آدما
تو،تو آینه به خودت لبخند بزن
به درک، کسی سراغت رو نمی گیره
پاشو
یه لیوان چایی واسه خودت بریز
و یکم شعر بخون
به آدمایی که از پیشت رفتن
اصلا،فکر نکن
تو...