خیابانهای یخ زده تمام خیابانها سفید شده بود و همچنان برف میبارید. زنی که بچه یکی، دو سالهاش را در بغل گرفته بود کلاه بچه را تا روی پیشانی کشید و گفت: «چه برفی... مامان جان برفو نگاه کن» نوزاد خوابآلود بود و چرت میزد. راننده گفت: «تو این برف...
امروز سوار تاکسى شدم، به راننده گفتم: چقدر میشه؟ گفت: نمیدونم، هرچى مرامته بده! بهش پونصد تومن دادم گفت: تف تو مرامت!!
میخواستم از تاکسی پیاده شم، گفتم سلام. اینقدر خجالت کشیدم و به سوتیم فکر کردم تا کرایه رو گرفتم سمت راننده گفتم؛ آقای کرایه بفرمایید رانندتون