پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نازنینم!بی عشق تو دنیایی ندارمبا عشق تو ماوایی ندارمبی عشق تو دل پناهی نداردبا عشق تو سوز و سازی نداردبا عشق تو رقصانه پای کوبمبی عشق تو مستانه روانم...
جان پناهم!عشق زبان نخواهد دل خواهددل داشتنقلب بزرگبه از زبان چرب گونه!...
مونس جانم باش و عشق جوانممآمن روحم باش و مونس جانم...
قلبم عاشق عقلم شددلم عاشق قلبم شدچه بود ،چه بود این عشق...
مدتی حیرانم در زندگیتدبیری ندارم بر این سر در گمیاسیر روزگارم،دنبال تو گردمبا هر سازی نرقصم،به خود بالم نرقصمکلاغی را کبوتر ندیدمز کلاغها حاصلی ندیدمآنچه خواهم نکردم زندگانیبه بن بست ها رسید این زندگانیتوان جنگیدن نبود زین زندگانیغرورم خدشه دار شد زین زندگانیچراغ زرد چشمک زن نبودمکه رهگذر بتابد بر نبودمترس تنهایی کجا رفتدل بی تاب کجا رفتجفا نکردم ،جفا بینمنگاه گرم کجاست،بینمنیافت...
پرواز را آموختم ز توقفس را شکستی ز منروی دستانت چو گل پر پر شدمزین برون قفسغنچه بودم ،باز شدمبیایی بیاییالا کلنگ بازی کنیمفرو می نشینی تا به بالا رومشکار چی قلبم شدی رو به بالا رومبا آن قفس شکسته دگر کارم نیستبال و پرم باز شده،دگر قفس کارم نیستپرواز کنیم به هر سورقصان و رقصان ،آزادم ز قفس میروم به هر سو زرین منصوری...