یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
سالهاست منتظر نشسته امسالهاست چشم دوخته ام به پنجرهدرست کنار همان پنجره ای که دستانمان را رنگی کردیم و به پنجره زدیم تا یادمان باشد ابدی بمانیم.کجایی مرد ؟نکند غیرت مردانه ات بگذارد دستانم جلوی پنجره به امید تو خالی بماندسالهاست زیر برگ های پاییزی تنهایی قدم میزنم ، یادت می آید ؟در روز های سرد پاییز دستانم را بین دستان مردانه ات قفل می کردی و میگفتی رهایم نکن ، الان چه شد که خودت رفتی؟سالهاست به نبودنت فکر میکنم ، بودی اما کنارم نه!...