دوشنبه , ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
روز موتم از من خسته دلی یادی کنید در عزای خویش با چشم تر اوقاتی کنید چون شدم در خاک و غلطیده ز خون ای حریف از بهای بوسه ای کمتر ز من جانی کنید بر شما بادا گوارا گریه های تلخ من گر به یاد لعلش از خون جگر جانی کنید تا نپندارید کز هجرش به جانم صد بلا می کشم، یارب، چه کردم، یک زمان آنی کنید!دل به هجرانش بسی رفت و نیامد باز جان جان اگر آمد به نزد دوست ارزانی کنید ای صبا، گر بگذری روزی ز کوی آن نگار یک سلام من بر آن ...
دگر دردهایمان پایان ندارد دوایی غیر سوز جان ندارد دلم از داغ هجران گشته بیمار طبیبم غیر از این درمان ندارد درآن حضرت که درد او دوایست دوا این درد بی درمان ندارد دل ما عاشق و دلبر بدستش ولیکن عشق او نقصان ندارد چه سود از ناله و زاری و زاری چو یار ما سر یاری ندارد دل من عاشق جانان جانست ولی جان طالب جانان ندارد مرا درد و بلا از عشق او بس چنین درد دلی درمان ندارد در این دریا بسی سرگشته ام من ولی ای...