به خطِّ ساده ی باران به نام خاک و خدا و شب به شانه کشیدی سپاهِ عشق و نوا گلولهها که شکفتند بر اسارتِ دشت تو مُهر روشنی انداختی به متنِ هوا چقدر دردِ شقایق به چشمها پاشید که خون به رنگِ غروب آرمید بی فردا به غربتِ شطِ اروند،...