ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی ️️️
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش باشد که درفتد شبِ قدر، وصالِ دوست
گر به سر می گردم از بیچارگی عیبم مَکن چون تو چوگان می زنی جُرمی نباشد گوی را
گفتی به برم بنشین، یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا، بنشینم و برخیزم
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل با کسی حال توان گفت که حالی دارد!!
نکند میلِ دلِ من به تماشای چمن که تماشای دل آن جاست که دلدار آنجاست
آنها که خوانده ام همه از یاد من برفت الا حدیث دوست که تکرار میکنم...
بگو ای جان و من جان را فدای جان تو سازم چه جانانی و جانی و عجب زلف پریشانی ️️️
️️️ سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه. شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست.
مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد شاید به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی چه غم...
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا صبح خواب می گیرد و شهری ز غمت بیدارند
لعل است یا لبانت؟ قند است یا دهانت؟ تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
سخن ها دارم از دست تو در دل ... ولیکن در حضورت بی زبانم...
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم
مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچکس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
علاج درد مشٖتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را...
نه یاد می کنی از ما نه می روی از یاد..
دیده باشی تشنه مستعجل به آب؟ جان به جانان هم چنان مستعجل است
ز روزگار من اشفته تر چه مى خواهى؟
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست که با شکردهنان خوش بُوَد سؤال و جواب.!
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود..
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم
رشکم آید که کسی سیر نِگه در تو کند... !
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود ...