پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حکم بازی میکردیم دستو باختیم بابام زد پس کلم گفت چرا خشت نمیای؟گفتم از کجا بدونم خب؟گفت سه ساعته دارم به صورت شوهر عمت نگاه میکنم....
یبار رفتیم خونه عمم، شوهر عمه م گفت میگفتید گاوی گوسفندی چیزی براتون سر ببریم بابام گفتخیلی ممنون خودتون همه چیز هستید...
شوهر عمه ی عزیزم تولدتان را تبریک می گویم و از خداوند بهترین ها را برای شما آرزو دارمامیدوارم همیشه سلامت و خیر و برکت زندگی تان افزون باشد. تولدت مبارک مرد مهربان...
ختنه سورون داداشم بود به من اون تیکه بریده رو دادند که بندازم جلوی گربه ،گربه وسط حیاط بود اجاق قرمه سبزی اونور حیاط پرتاب کردم افتاد تو دیگ خورشت خاله ام که سر اجاق پشتش به من بود گفت چی بود گفتم هیچیتازه سر شام شوهرعمه ام خیلی هم خوشش اومد گفت چقدر گوشتش تازه ست از کجا گرفتید...