پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گربه ام پایِ حوضِ نقّاشی /رفته تا دستِ گل به آب دهد...«آرمان پرناک»...
گل ریزان می روند بر برفگربه ها...
داشتم کاهو سوا میکردم که واسه شام سالاد درست کنم دختره به میوه فروشه گفت کاهو بهتر ندارید؟ اینا رو خرگوشم نمیخورهگفتم منم اینا رو واسه گربم میخرم گفت گربه ها که کاهو نمیخورن گفتم دکترش گفته لای غذاش کاهو خرد کنم تا معدش روون بشهفک کنم باور کرد چون دیگه حرفی نزد و رفت...
موش می گفت: آه. دنیا روز به روز تنگ تر می شود. قبلن آن قدر بزرگ بود که ازش ترسیده بودم. می دویدم. می دویدم و خوش حال بودم که آن دوردست ها دیوارهایی ست که از هر سو سر بلند می کند. دیوارهای عظیم آن قدر سریع به سمتِ هم دویدند که هنوز هیچی نشده به آخرین اتاق رسیده ام. آن گوشه هم تله ای ست که دارم به سویش می دوم . کافی ست مسیرت را عوض کنی . این را گربه گفت. پیش از آن که موش را بخورد!...
دو پناهگاه در مقابل مصیبت های زندگی وجود دارد: موسیقی و گربه ها....
ختنه سورون داداشم بود به من اون تیکه بریده رو دادند که بندازم جلوی گربه ،گربه وسط حیاط بود اجاق قرمه سبزی اونور حیاط پرتاب کردم افتاد تو دیگ خورشت خاله ام که سر اجاق پشتش به من بود گفت چی بود گفتم هیچیتازه سر شام شوهرعمه ام خیلی هم خوشش اومد گفت چقدر گوشتش تازه ست از کجا گرفتید...
یارو خسیسه، قصاب میاره یه گوسفند براش سر ببره،بهش میگه:میخوام برام تیکه تیکش کنى برا کِباب؛قورمه و دیزى، کله پاچه شم تِمیز کن بچها دوس دارن، روده و مَعدشم بذار کنار میخوام برا سیرابی ؛ پوستشو باخودت نبِریا میخوام سجاده درست کنم،پشکلاشم برا باغچه،آشغالاشم برا گربه،با استخوناشم سوپ میپزیم.قصاب یه نگاهى به خسیسه میندازه و میگه: بد نیست صداشم رو ضبط کنی واسه زنگ موبایلت!...
خوبیم! عمیقا خوبیم...گیر کردهایم میانِ زهدانِ گربهی بداقبالی که مادر ماست... که دائم از درد به خود میپیچد، به در و دیوار میکوبد و ما دانه دانه میمیریم، ولی تمام نمیشویم، میمانیم تا نفر به نفر، مردنِ عزیزانمان را به نظاره بنشینیم و روزی هزاران بار بمیریم...خوبیم، هرچند سیلیِ ناحق زیاد خوردهایم، که همیشه سیلیاش حوالهی دیگران است و درد و خونمردگیاش برای ما، که همیشه تهدیدش حوالهی دیگران است و تاوانش برای ما... هرچند آسمان هم این روزه...
در دل این گربه که ایران ماستدود سیاهی ست که تهران ماستبوی بدی در همه جا پر شدهبوی مدیریت بحران ماست...
هر روز خودم را به خارج پنجره ام پرت می کنم و لحظه ای بعد با یک پیچک کوچک پیچیده شده به روزمر گی باز می گردمو رنج مردمی را می بینم که مثل گربه ای از سقف آویزان شده اند تمامی این شهر از سقف آسمان اش آویزان استما رابطه امان را با کوچه و خیابان از دست داده ایمو درها رو به دیوارها باز می شوندروزگاری که مثل آببرهنه بودی گذشتحالا هم که مدام زیر باران گریه می کنی تا این کوچک نمناک اندوهدیده نشودو حجم سوزنی سبز ...
خرده های تازه ی نان صبحانه را، برای پرنده ها استخوانهای دست نخورده ی نهار را برای سگ همسایه و کمی شیرسرد ،برای شام گربه ام می ریزم.پشت شیشه منتظر می مانمبهار تمام می شود و پاییز در راه استو تو آدرس این خاموشکده را از گوگل نمی یابیلباس هایمکفش هایمو حالا کتاب هایم را دوره گرد با خودش می برد...لابد استخوان های مرا گورکن ها کرکس ها و لاشخورهابین خودشانناعادلانه تقسیم خواهند کرد...