پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این حواسِ آدم کجاست،که هیچ وقت با خودِ آدم نیست......
اینکه بهم می گی خودت اومدی توی زندگیم، الانم اگه می خوای می تونی برگردی سر جای قبلیت؛ مثل این می مونه به یکی که با قایقش وسط دریا گم شده بگی خودت رفتی توو دریا، پس خودتم برگرد. شاید به نظرت منطقی بیاد، ولی به نظر من انسانی نیست....
یاد تو هرشب می آد اینجا، کاش از مهمون نوازیِ من بهت بگه. شاید بعدش دلتنگم شدی......
من نه سیگار بودم که براش بسوزم،نه پروانه بودم که دورش بچرخم،نه قرص بودم تا آرومش کنم،نه ترانه بودم که تموم حرفامو بهش بزنم،نه خنده بودم تا مدام روی صورتش باشم،نه گریه بودم که از چشمش سرازیر بشم،نه حتی شاعر بودم کهشعرامو از چشمام بخونه..من براش هیچی نبودم،حتی یه آدمِ معمولی هم نبودم کهیه روز توی خیابون ازم آدرس بپرسه.....