-سنی ندارد عاشقی کردن! فرقی ندارد کودکی ، پیری. هروقت زانو را بغل کردی؛ یعنی تو هم با عشق درگیری…
حرفها را به کوه میگفتم ... از موم نرمتر میشد
دور تا دورم ابرمشکوکی است جبهه های هوای تنهایی فصل فصلم هجوم هاست تف به جغرافیای تنهایی
به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم آنقدر داغ به جانم که دماوند منم
من همانم که شبی عشق به تاراجش برد......
من همانم که شبی عشق ، به تاراجش برد................
تو از ایّوب می گویی که صبرش آن چنان بودَست پُر از بیتابیَم امّا تو از من تاب می خواهی کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب می خواهی؟
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
اشکی که به پلک مرد می آویزد قانون غرور را به هم میریزد میگِریَم و اشک مرد دیدن دارد سُر خوردن کوه درد دیدن دارد
درس امروز جدید است ! نفس.... نقطه..... نفس.... بنویسید پرستو و بخوانید قفس ...
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز...
کبریت بکش بانو مَن بشکه ی باروتم .. !