متن شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه
پدر دنیای صبر است وتحمل
بُوَد رویش گُلی برتر زِ هر گُل
همه دنیا برایم بیرُخ او
نمیارزد به قدر خاک یک جُل
وقتی که میفهمی دلم از آسمون سیره
یا پشت لبخندی چرا پهلو نمی گیره؟
وقتی میوون غصه ها درگیر احساسی
سخته که دنیای پراز دردامو بشناسی
هرجا که اشکامو کنار میز می چینم
با توو سری های تبم عکساتو می بینم
با رفتنت تاول زده قدقامتِ ساعت
لبریزه لبریزه تموم...
پیچیدهام در عاشقی
در عاشقی پیچیدهام
مولای روم، در شعر تو
من شمس خود را دیدهام...
پ.ن: این بیت، وامدار از غزلی از حضرت مولاناست که با مصرع:«اینبار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام...» آغاز میشود.
فردا
نه دشمنی ناشناس،
بلکه دوستیست
که هنوز سلام نکرده.
در کوچههای بینقشه
قدم میزنم،
و بوی نان تازه
از پنجرهای باز
به قلبم لبخند میزند.
خورشید،
اگرچه گاهی پشت ابر میماند،
اما هنوز گرم است،
و هر طلوع
وعدهایست از ادامه.
دستانم
سبد کوچکیاند
پر از شایدها،
که با...
عُمری حدیث سایه و بارانِ واژه ام
جغرافیای دَرهَم و طوفانِ واژه ام
بر امتداد عمقِ معمّای بی کسی
تشییع سوت و کورِ خیابانِ واژه ام
شمّاطه ی دهانِ ملخ های هَرزه گرد
باور نکرده اند بیابانِ واژه ام
بی اختیار هق هق باور شکسته شد
در چشم نابلد...
من قصهگوی عشق ، اما بیصدا بودم
عاشقترین بودم، ولی بیادّعا بودم
وقتی تو ماهِ شبفروزِ بزمها بودی،
خورشیدسان، پنهانشده از چشمها بودم
چون صخرهای آرام، دوشادوش تو ماندم
با آنکه سرگردانترین موجِ فنا بودم
از دردهایم دَم نزد لبهای خندانم
من خنده بر لب، غرقهی بحرِ بلا بودم
با...
در امتدادِ صفحههای بیپناه،
دختری نشسته است
با کتابی که
نه قصه میگوید،
نه آرامش میبخشد.
حروف،
چون پرندگان زخمی
بر ذهنش میلغزند،
و هر واژه
سایهایست از خاطرهای که نمیگذرد.
پنجره بسته است،
اما بادِ اندوه
از لای سطرها عبور میکند
و موهایش را
مثل شاخههای بیتابِ بید،
در...
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
هوای شرجیِ مویَت
و لحنِ گرم جنوبت،
گلابِ قمصر رویَت
و چشمههای جنونت...!
آهای همیشه و هرجا!
آهای رودِ رَونده!
بجوش از دلِ سنگ و
بهار زندگیات باش...
ایستاده ام....
روبه روی آسمان
مغرورتر از همیشه!
او از ماهش می گوید،
من از چشم های تو
ما از تبار عشقیم ، نفرت نمی شناسیم
بین بودن و نبودن مانده ام ...
دارمش اما ندارمش...
واین هستی و نیستی کلافه ام می کند...
دریای نگاه اوست لبریز سحر
از آینه هاست چشم او گویاتر
با سوزنِ آه ،دم به دم می دوزد
پیراهنِ پاره ی دلم را،مادر.
ز بس نامردمی
دیدم زِ هر کس
من و تنهاییام
عشق است و این بس!
وقتی که ز یار میشود حالت زار
بر دل نرسان ز بازی عشق آزار
اینرا تو بدان که عاشقی است اکنون
سوزنده چو آتشی میانِ نِیزار
خداوندا
به ره
فانوسی افروز
کند
شبهای تارم را
به چون
روز
درد؛ آن است:
دلت گیر کسی باشد و او
به رقیبان بِنَماید رخ
و
گیرد ز تو ؛ رو
در دعوی عشقت
کنم
اینگونه
اقامه
کز جور تو
بر تن
بدریدم
همه جامه
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
خداوندا
به ره
فانوسی افروز
کند
شبهای تارم را
به چون
روز
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
چو زخمِ ام که دو صد بخیه در محل دارم
هنوز تازه ام و رنگِ چون لعل دارم
برای با تو نشستن هنوز هم که هنوز
شراب کهنه و یک جرعه هم غزل دارم
نه جنگجوی نبرد دلم نه افسرِ عقل
فقط دو زخمِ عمیق از تو در بغل دارم...
غروب چشمان ت
می کارد درد را
در حوالی قلبم
روی سینه م بگذار دست ت را
تا درمان شود
بیپناهی م مادر
و…
کمالِ بودن،
داشتنِ نگاهیست،
که…
بارانِ دل
از آن زاده شود!