متن شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه
وز شوق این محال که دستم به دست توست،
من
جای راه رفتن،
پرواز میکنم.
عجب دنیاییه
قلب منه
تو سینه منه
مال منه ولی..
واسه تو میتپه
پرواز اگر از من به بیمن برسد، زیباست
آنجا که جهان، جلوهای از خویش نخواهد داشت
عشق،
شهریست که خیابانهایش
به آسمان پیوند خورده.
برای همین،
حال عاشق را
فقط کبوترها میفهمند!
گناه من چیست؟!
پروانه، شمع را گم کرده است
دشت از دست دریا دلگیر است
و پنجره، به سر کوچه با اندوه مینگرد...
من که میخواستم
کوزهی بطلان زندگانی را پر از ترانه بکنم،
گلهای خسته را در بستر باغ بخوابانم،
آب را قلقلک بدهم
تا که باران به قهقه...
زیبایی ات از رونق ماه کاسته است .
آدینه،
کبوتری است که بالهایش را باز میکند
بر بامِ ساعتهای خاموش.
من هم
بر پلّههای نوری که از پنجره میآید
مینشینم
و برای تو
دانههای مهربانی جمع میکنم.
دلم پرندهای است.
با بالهای شکسته....
در قفسِ روز های تکراری....
آواز میخواند...
برای خورشیدی که غروب کرده.
برای،ماهی که نیست .
برای ستارهای که خاموش شده.
برای باران که نمی بارد.
و برای نسیم....
برای قاصدک.
قرار بود
پیغامِ بازگشت بیاورد.
ومن
همچنان چشم در راهم 😔
رنگینکمانِ چشمانت نه باران میخواهد
نه آسمانِ صاف.
از نگاهت میجوشد روشناییِ بینامی
که جهان را بیهیچ دلیلی صبح میکند.
من ، تنها
در امتداد آن نور قدمی برمیدارم
و خیال میکنم که شاید یک لحظه
به اندازهی تپشی به تو نزدیک شدهام.
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
ریشه هایی پر ز ریش
زندگی همیشه کیش
ماتِ روزگارِ خویش
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
چون می نابی به جام
روح و دلم کرده رام
واژه وحرف و کلام
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
آشوبِ در روان
طوفانِ بی امان
سیلی زدن به جان
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
شـاعـر تــــــــــویـی....
مـن فقـط قافیه ے چشمانت را ....؛
با غرورِ نگاهت ردیف
میـــــڪنم ....!
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
نیشی درون زخم
زخمی به رویِ دل
یک رخ میانِ اَخم
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
این که میبینی مرا تنها فقط این نیستم
نقش انسان را به صد بار دگر هم زیستم
یک زمان سعدی بدم شکر شکاف حرفها
یک زمان تیمور لنگ و در پی آوردها
یکشب از تاریک ترین برخاستم
رفتم و در خاموشی ره یافتم
تارسیدم چشمه جاوید بودم تشنه اش
چشم...
در منی و این همه زِ من جدا…!
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی
به پر پروازی...
مهر آمده باز..
مهربانی رفته ..
عاطفه رفته سفر..
بیدها سایه ندارند، که به زیر چترش خستگی در بکند پدر پیر زمان؛
خبر ازمجنون نیست
سروها قامتشان خم شده از جور فلک
و صنوبرها هم یادشان رفته وفا
عصر عصر دلتنگی هاست
زمهریر است اینجا ...
کاش بودی سهراب۰۰۰
شهر...
پهناوری سفید،
سکوتی که آفتاب را در خود میشکند.
انعکاس آسمان،بیآب،
فقط تصویری از ابرهای گذرا بر صفحۀ بلورین نمک.
گوش فرادادهام؛
صدایی نیست جز خش خش بلورهای ریز
که زیر نور خورشید،همچون الماسهای بیبها میسوزند.
در این بی کرانیِ سفید،
احساس میکنم زمان ایستاده است.
دریاچه،
روحی است تشنه...
خورشید از لابهلای برگها میدرخشد،
فرشی از زرد و نارنجی بر زمین پهن است.
رنگها در صبحی شاد، آفتاب را به رقص درآوردهاند،
و لبخند خورشید، سرودِ زیبایِ زمان است.
ریزش برگها، عطری از خزان است
که در هوا میپیچد.
زن بودنم،
هزار شاخه گل خواهد داد،
با هر نگاه مهربانش...
شمع خود را در آیینه دید و آهی کشید که:
•چه حیف اینگونه آب می شوم، هر لحظه سایه ام از قبل کوتاه تر است و غم در دلم موج می زند!
در همین حال، پروانه خنده ای کرد وزمزمه کرد:
•پرتو نور تو گرچه گذراست اما خانه را روشن...