متن شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه
رنگینکمانِ چشمانت نه باران میخواهد
نه آسمانِ صاف.
از نگاهت میجوشد روشناییِ بینامی
که جهان را بیهیچ دلیلی صبح میکند.
من ، تنها
در امتداد آن نور قدمی برمیدارم
و خیال میکنم که شاید یک لحظه
به اندازهی تپشی به تو نزدیک شدهام.
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
ریشه هایی پر ز ریش
زندگی همیشه کیش
ماتِ روزگارِ خویش
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
چون می نابی به جام
روح و دلم کرده رام
واژه وحرف و کلام
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
آشوبِ در روان
طوفانِ بی امان
سیلی زدن به جان
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
شـاعـر تــــــــــویـی....
مـن فقـط قافیه ے چشمانت را ....؛
با غرورِ نگاهت ردیف
میـــــڪنم ....!
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
نیشی درون زخم
زخمی به رویِ دل
یک رخ میانِ اَخم
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
این که میبینی مرا تنها فقط این نیستم
نقش انسان را به صد بار دگر هم زیستم
یک زمان سعدی بدم شکر شکاف حرفها
یک زمان تیمور لنگ و در پی آوردها
یکشب از تاریک ترین برخاستم
رفتم و در خاموشی ره یافتم
تارسیدم چشمه جاوید بودم تشنه اش
چشم...
در منی و این همه زِ من جدا…!
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی
به پر پروازی...
مهر آمده باز..
مهربانی رفته ..
عاطفه رفته سفر..
بیدها سایه ندارند، که به زیر چترش خستگی در بکند پدر پیر زمان؛
خبر ازمجنون نیست
سروها قامتشان خم شده از جور فلک
و صنوبرها هم یادشان رفته وفا
عصر عصر دلتنگی هاست
زمهریر است اینجا ...
کاش بودی سهراب۰۰۰
شهر...
پهناوری سفید،
سکوتی که آفتاب را در خود میشکند.
انعکاس آسمان،بیآب،
فقط تصویری از ابرهای گذرا بر صفحۀ بلورین نمک.
گوش فرادادهام؛
صدایی نیست جز خش خش بلورهای ریز
که زیر نور خورشید،همچون الماسهای بیبها میسوزند.
در این بی کرانیِ سفید،
احساس میکنم زمان ایستاده است.
دریاچه،
روحی است تشنه...
خورشید از لابهلای برگها میدرخشد،
فرشی از زرد و نارنجی بر زمین پهن است.
رنگها در صبحی شاد، آفتاب را به رقص درآوردهاند،
و لبخند خورشید، سرودِ زیبایِ زمان است.
ریزش برگها، عطری از خزان است
که در هوا میپیچد.
زن بودنم،
هزار شاخه گل خواهد داد،
با هر نگاه مهربانش...
شمع خود را در آیینه دید و آهی کشید که:
•چه حیف اینگونه آب می شوم، هر لحظه سایه ام از قبل کوتاه تر است و غم در دلم موج می زند!
در همین حال، پروانه خنده ای کرد وزمزمه کرد:
•پرتو نور تو گرچه گذراست اما خانه را روشن...
از من شاعر بساز
و روشنایی را به دفترم بیاویز؛
زخم واژهها را ببند
و نپرس که چرا غمگینم؛
زیرا دهان من
سالهاست چهرهام را ترک کرده است...
تو در من ادامه داری...
حتی روزی که نباشم،
از خاک من گلی خواهد رویید؛
که تمامش بوی تو را میدهد.
پدر دنیای صبر است وتحمل
بُوَد رویش گُلی برتر زِ هر گُل
همه دنیا برایم بیرُخ او
نمیارزد به قدر خاک یک جُل
وقتی که میفهمی دلم از آسمون سیره
یا پشت لبخندی چرا پهلو نمی گیره؟
وقتی میوون غصه ها درگیر احساسی
سخته که دنیای پراز دردامو بشناسی
هرجا که اشکامو کنار میز می چینم
با توو سری های تبم عکساتو می بینم
با رفتنت تاول زده قدقامتِ ساعت
لبریزه لبریزه تموم...
پیچیدهام در عاشقی
در عاشقی پیچیدهام
مولای روم، در شعر تو
من شمس خود را دیدهام...
پ.ن: این بیت، وامدار از غزلی از حضرت مولاناست که با مصرع:«اینبار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام...» آغاز میشود.
فردا
نه دشمنی ناشناس،
بلکه دوستیست
که هنوز سلام نکرده.
در کوچههای بینقشه
قدم میزنم،
و بوی نان تازه
از پنجرهای باز
به قلبم لبخند میزند.
خورشید،
اگرچه گاهی پشت ابر میماند،
اما هنوز گرم است،
و هر طلوع
وعدهایست از ادامه.
دستانم
سبد کوچکیاند
پر از شایدها،
که با...
عُمری حدیث سایه و بارانِ واژه ام
جغرافیای دَرهَم و طوفانِ واژه ام
بر امتداد عمقِ معمّای بی کسی
تشییع سوت و کورِ خیابانِ واژه ام
شمّاطه ی دهانِ ملخ های هَرزه گرد
باور نکرده اند بیابانِ واژه ام
بی اختیار هق هق باور شکسته شد
در چشم نابلد...
من قصهگوی عشق ، اما بیصدا بودم
عاشقترین بودم، ولی بیادّعا بودم
وقتی تو ماهِ شبفروزِ بزمها بودی،
خورشیدسان، پنهانشده از چشمها بودم
چون صخرهای آرام، دوشادوش تو ماندم
با آنکه سرگردانترین موجِ فنا بودم
از دردهایم دَم نزد لبهای خندانم
من خنده بر لب، غرقهی بحرِ بلا بودم
با...
در امتدادِ صفحههای بیپناه،
دختری نشسته است
با کتابی که
نه قصه میگوید،
نه آرامش میبخشد.
حروف،
چون پرندگان زخمی
بر ذهنش میلغزند،
و هر واژه
سایهایست از خاطرهای که نمیگذرد.
پنجره بسته است،
اما بادِ اندوه
از لای سطرها عبور میکند
و موهایش را
مثل شاخههای بیتابِ بید،
در...