متن شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه
به تماشای تو قانع شده ام هر شب و روز...
چون که دستم به موهای پریشان تو هرگز نرسد...
دلم بهانه می کند طلوع دیدن تو را
تا به کجا دلم کشد ، حسرت دیدار تو را
دل و دین باخته ام مست و خمارم بی تو
روز را توبه کنم شب به قمارم بی تو
می روم کنج خرابات نشینم تا صبح
هر نفس خسته ام و دل نگرانم بی تو
شهر در شهر همه شاعر چشم تو و من
سالها دربه در از ایل و...
روبروی گلدان شمعدانی درد دل گفتم و بغضم ترکید
از آن روز، اشکهای شمعدانی ،مسئول آب دادن گل شمعدانی شده اند.
در دل شب، سایهها پرنور میسازد مرا
سوز سرد سینهام مستور میسازد مرا
چون نسیمی بر فراز باغ خاموش و خموش
نغمهی باد سحر مسحور میسازد مرا
چشم دریا، موجها در سینهام میافکند
اشک نیلوفر در آب معمور میسازد مرا
در خزان، برگ زردی در غروب افتادهام
باد پاییزی مرا...
شاری شیرین :
شَهرِ من شهرِ عشقِه وُ حماسِه
قصّۂ جنگُ تو دلش جا داده
شهرِ مَردان وُ زنانِ صبوره
کُردِ کرمانشاه همیشه غیوره
شهر کرمانشاه مَهدِ دلیرانه
شهر شهیدان عزیزِ ایرانه
کرمانشاهُ با مردماش می شناسن
مردمی باصفا که اصیل و دیندارن
شهرِ خَلّاقِ خوراک کشوری
طعم غذاهات می...
او مال من است و من به او حساسم
ای کاش کمی بفهمد از احساسم
آغاز شدم همین که چشمم افتاد
بر ماه رخ سرخ لب گیلاسم
عمریست به دنبال دلش میگشتم
اقبال بلند من ، شش آمد تاسم
زیباتر از این دلبر من اینجا نیست
اکنون متقاعد شده ام...
امشب که نزد تو آمدم،
نمیخواهم که قهوهای گرم برایم بیاوری
احساس داغت را به من ببخشای،
تا که گرمم شود.
نمیگویم که چایی شیرین برایم بریزی،
نگاه عسلینت را،
در نگاه گرفتهام بریز،
تا که سرحال و بشاش شوم.
در گوش جانم،
لبخند سحرانگیزت را بزن،
تا انگبین شعر...
بابونه وحشی است
الفبای چشمت
که پیچیده بر اندام دیوار
تا سر در آورد
از ویترین خیابان
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
تو نباشی ، همه جا تنهایم
آریا ابراهیمی
دل رنجورِ مرا نیست به غیر از تو دوا
اوحدی مراغه ای
پریدم باز،از،خوابی شبانه
که پر بود از،خیالی عاشقانه
سر. ذوق آمدم. با دیدن تو
دویدم در هوایت کودکانه
قلم بر داشتم از،دل نوشتم
نوشتم از،سر شوقم. ترانه
تمام بیت بیتش را سرودم
لطیف و دلنشین و شاعرانه
عجب بزم قشنگی بود امشب
زدم بر تار گیسو دلبرانه
بدست تیر مژگانت...
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!
بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها را
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱
غم ایّام مخور ساقی و پر کن....
ز می ات، جام سیمین مرا.....
چونکه این عالم فانی....
به خدا هیچ نیرزد....
که دل آزرده ز ایّام شوی...
.........
حسن سهرابی
تمام وسایل خانه را فروخته ام
تنها یک عکس مانده
عکسِ تولدت، ما دوتا، روی مبل، در آغوش هم...
خانه روشن است
با همان شمع های کیک
نگران من نباش
امشب هم
همینجا، روی مبل، در آغوش تو می خوابم
«آرمان پرناک»
هزار بار صدای در آمد.
هر بار پای پیاده دویدم.
هزار بار این در باز شد.
هربار تو نبودی...
دنیاکیانی
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /
دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...
«آرمان پرناک»
قصه ای پر غصه از اندوه و مرگ است ،یا که درد
اینکه خواهر یا برادر،روبرویت ساز جنگی سَر کُنَد
.....................
حسن سهرابی