جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
منم آن چایِ خوش رنگ روی فنجان حلقه دستان تُ ..کز دهانِ تو بیوفتادُ ، درون سرد شدم .. منم آن تلخ شده ، رانده شده ..منم آن تیرِ و تاریک شُده ..تویے آن دلبرِ چایی به دست ..تویے آن غرق شده ، در قفسِ افکارت تا ابد بند شده ..منم آن مویِ سپید ،لابه لایِ خوشهِ های گندمت ..تویی آن داس بدست ،در کمینِ من .. در کمینِ گندمُ نوری عَبَث ....