مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری تمرین برای روزهایی که نمی آیی ست...
دست پشیمانی به پیشانی گرفتم یک ننگ پوشانید ننگ دیگری را!
هر چند که هرگز نرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شد ای عشق! حلالت
هر چه خواندم نامه هایت را نیفتاد اتفاق می روم تا هیزمی دیگر بریزم در اجاق بی سبب دست تمنا تا درختان می بری سیب ها دیگر به افتادن ندارند اشتیاق رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی است مثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق از دورویی تلخ تر در...
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس شعری که سزاوار تو باشد نسرودم
دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ی ما
عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی اینچنین ، هر کس به خاک افتاد، بُرد
بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری زکات خون دل های فقیران را بپردازی
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
ای آنکه دست بر سر من می کشی! بگو فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
خوش باد روحِ آنکه به ما با کنایه گفت گاهی به قدر صبر بلا می دهد خدا
از جور روزگار کسی بی نصیب نیست دیوانه ای گرفته به کف تازیانه ای
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک لَم تَقُل شیئًا سِوی قُم یا أخا أدرِک أخاک مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر مانده در صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک عِندَما کُلٌّ یَرَونَ الموتَ أحلی مِن عَسَل خاک گلگون را نمی شویند جز با...
اکنون تو ز من دل زده ای من ز تو دلتنگ
از همان آغاز ما را کم تحمل ساختند ...
دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است
از رستم پیروز همین بس که بپرسند از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
همین قدر از تو می دانم که بر خاکی نمی تازی مگر بر پشته ای از کشته ها پرچم برافرازی به ابرویت قسم وقتی غضب کردی یقین دارم که می خواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازی بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری زکات خون دل های فقیران...
ما مشٖقِ غمِ عشقِ تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط به خطای همه ی ما
گر نمی آمیخت با ظاهر پرستی دین ما سایه نفرین نمی افتاد بر آمین ما در تقلای عبادت غافل از مقصد شدیم از سفر واداشت ما را توشه سنگین ما عشق را گفتم چرا بر من نبستی راه؟ گفت راه بر گمراه بستن نیست در آیین ما بی تو چون...
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
ای کاش عشق سر به سرِ ما نمی گذاشت...