متن باران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باران
**«باران:
ترکیبی است
از شب و بوی خاک
در خمیازه ی پلک تو
با پنجره هایی که از فرط انتظار
خط خطی اند
تا ...
در چهار زاویه ی این شیشه
راست ترین خطِ تنهای ام
را کج کنم»**
دوباره در خاطره ای دور
زخم هایم جوانه می زنند
ریه ها پر می شود
از هجوم هوای کوچه ی احساس
آنجا که در ازدحام رقصیدن باد
باران نگاهم
بر تن لحظه ها موج می زد
و لب ها در عطش گلبرگ های یاس
حدیث تشنگی را
در گوش ابرها...
امشب که میان چشم من بارانیست...
آیا نم باران زده بر خاطر تو...
به باران اعتمادی نیست هر شب به یادت نمی بارد
ب دلم نظاره کن هرشب ز دلتنگی خون می بارد
عشق را ازباران باید آموخت وقتی دلتنگ می شود می آید
وقتی بغض می کند و دلش می گیرد باز می آید
وقتی دلش هوایت را می کند باز می اید
از ذره ذره گوارای وجودش میگزرد یک دنیا می بارد
چون میداند عشق تاوان دارد
و باران تاوان دوست...
عشق را ازباران باید آموخت وقتی دلتنگ می شود ،
بغض می کند ..
می بارد و کل جهان را زعشق خود خبر دار ....
تا شاید خبر شعله ور عشقش که ب آسمان رسیده است رنگ خون گرفته و از ناراحتی غروب کرده باز آبی شود،
معرفت را از...
هوا گرفته است
دلم تاب ندارد
گیسوانم را شانه زدم
خانه در سکوت است
بوی قهوه ای تلخ فضا را پر کرده است
اسمان تاریک شد
دلم بغض دارد امشب
ابرها شروع ب غرش کردند
گویی امشب باران هم ب احترام بغض هایم میبارد
نگاهی ب آسمان کردم
گفته بود...
باران آمدو عطر دلتنگی در فضا پیچید
قهوه ای تلخ را نوشیدم ب یادش
ناگاه نگاهش در چشمانم لرزید
بدون هیچ پلکی زدنی نگاه میکرد
چرا دست نوازش نمیکشد
قطره اشکم سرازیر شد
باز هم قاب عکس یادگاری ..
دلم بغض دارد ببار باران
نمیدانم چرا هر شب...
هوای چشم مــــن بی تــــو....
کمی بارانی و سرد است...
گفتی شراب و شعر و شبنم دوست داری
امشب ولی باران نم نم دوست داری
گفتی غزل را عاشقانه،عاشقانه...
گفتی غزل های پرازغم دوست داری
بامن بگو زیبای خوب آسمانی
بااین همه آیا مراهم دوست داری؟
سررابه زیرانداختی چیزی نگفتی
نه نشنوم این را که مبهم دوست داری
شعرم...شرابم...شبنمم...هرچه بخواهی...
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی که
از همان خانه که دیگر شده زندانی که
در دلم آشوب و نم نم باران بزند
سیل از اشکم به جوی خیابان بزند
غرق رویای تو و هرچه که خوانم همه توست
بیگمان هرچه از عشق که دانم همه توست
آمدم تا...
روزِ تولّد به کفن دیدنم
قصّهی بی سر به جهان پا گذاشت
سهمِ من از بارشِ باران چه بود؟
کاسهی سوراخ برایم چه داشت؟
پیلهتنیدن به تنم را نبین
لحظهی پروانهشدن مُثلهام
عشق اگر شعلهی این زندگیست
بیشتر از حدّ ِ خودم شعلهام !!
نقشهی چنگیز برایم بِکِش
خنجرِ خود...
بی تو تنهایی و دلتنگی و این پنجره ها
گر چه باران زد و سبزند همه منظره ها
چتر در دست خیابان به خیابان گشتم
تا که خالی شوم از بغض و غم خاطره ها
روزِ تولّد به کفن دیدنم
قصّهی بی سر به جهان پا گذاشت
سهمِ من از بارشِ باران چه بود؟
کاسهی سوراخ برایم چه داشت؟
پیلهتنیدن به تنم را نبین
لحظهی پروانهشدن مُثلهام
عشق اگر شعلهی این زندگیست
بیشتر از حدّ ِ خودم شعلهام !!
نقشهی چنگیز برایم بِکِش
خنجرِ خود...
نمیدانم چه رازیست که جنس هوای پائیز یک چیز دیگر است. تصور کن تو با صدای لالایی باران خو گرفته ای و از خش خش برگ ها می گذری، این عجیب نیست، تو عاشق پائیز و بارانش میشوی.
انتظار همچون شعله ای هر ثانیه در قلبم می سوزد و گرمایی...
من، بارانم.
بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.
زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،
و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.
گاهی می خواهم ببارم،
اما ابرها خسته اند.
گاهی می خواهم آرام بمانم،
اما زمین تشنه است.
من بارانم،
بی...
ابری که نبارد
محکوم است به «شدن های» دم به دم
بدل شدن به بخارِ دهانِ آدم برفی
بدل شدن به قیل و قالِ کلاغِ هابیل
بدل شدن به دودِ گندمزارِ آتش زده
بدل شدن به شعرِ سربازِ بعد از جنگ
بدل شدن به آهِ آینه های بی تصویر
ابری...
با داشتن پنج حرف،
صاحب هزاران شعر و داستان و رمان است.
باران!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
شبی من و تو
در زیر باران بهاری
به همدیگر خواهیم رسید
تو موهایم را در زیر باران به هم می ریزی
و من هم،
سبزه زار سر سینه هایت را آب خواهم داد.
شاعر: شنو محمد زاخو
ترجمه: زانا کوردستانی