متن آسمان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آسمان
در جادهای که نفس میکشد
با ریههایی از شرجی و خاطره
دست به دامان شعری شدهام
که از دهانِ سنگها بیرون میریزد
نه جاده پایان دارد
نه دلتنگی،
که با بالهای شیشهای
در آسمانِ واژگون پرواز میکند
من، مسافرِ بینقشه
در گهوارهی زمان تاب میخورم
و شعر، تنها قطبنمای من...
وقتی میآیی به خوابم
ماه، از دهان ساعت بیرون میریزد
و لبخندت
چون پرندهای از جنس شکوفهی بهاری
در آسمانِ بالشهایم پرواز میکند
زمین،
با رگهای آتشینِ وسوسه
به سمت ما خم میشود
و عشق،
درون پیراهنم
شروع به تپیدن میکند
بیآنکه قلبی در کار باشد
بیا
تا جهان از...
چشمانت
مثل نسیم صبحگاهی
از لابهلای برگهای نازک بید میگذرد
و صدایت
روی موجهای آرام دریا
لالایی میخواند برای ماهیهای خسته
لبانت
رنگ انار ترکخوردهی پاییز است
وقتی که خورشید
با انگشتان طلاییاش
گونههای آسمان را نوازش میکند
و من
در امتداد نگاهت
مثل پرندهای گمشده
به سمت روشنایی پر...
ماه
در آسمان گیسوانت
تابید
و تندباد شعرم
در زلفت
پیچید
دوش
تمام شب
در گرههای تاریک موهایت
گم شدم
ایستاده ام....
روبه روی آسمان
مغرورتر از همیشه!
او از ماهش می گوید،
من از چشم های تو
داشتم به آسمان نگاه می کردم
هاله ای از ماه هنوز پیدا بود
جویای حالش شدم
در نهایت عشق
لب به سخن گشود و گفت
ببخشید آقا
دل کندن از ماه شما آسان نیست.
آنقدر مست شوم و مستی کنم به پای تو
مرغان آسمان گریه کنند به حالم از برای تو
کار عقل و قلبم گذشته از صبر جانا بدان
هزار جانم بدهند همه یکجا بریزم به پای تو
تو فقط باش...
بودن تو کافیست برای جاری شدن معنا در جهان.
اگر پرنده هستی
آسمان، بیدغدغهتر پرواز خواهد کرد
اگر ماهی هستی
دریا آرامتر نفس خواهد کشید
اگر گل هستی
دشت ، رنگ تازهای خواهد گرفت
تو فقط باش...
بینیاز از واژه ـ بینیاز از اشاره
و بگذار عشق...
تو فقط باش...
بودن تو کافیست برای جاری شدن معنا در جهان.
اگر پرنده هستی
آسمان، بیدغدغهتر پرواز خواهد کرد
اگر ماهی هستی
دریا آرامتر نفس خواهد کشید
اگر گل هستی
دشت ، رنگ تازهای خواهد گرفت
تو فقط باش...
بینیاز از واژه ـ بینیاز از اشاره
و بگذار عشق...
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
خداوندا ندانستی که یک ماه
درون این زمین و آسمان است؟
تمام این جهانت را بگردی
فقط یه ماه در این کهکشان است
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
همانند درختی در...
به وسعتِ ویرانیِ دلم بنا کردی...
که عشق، خانه که نه، آسمان میسازد
- پسر:
مادر!
«آسمان» پیدا نیست!
-مادر:
شاید
دور از چشمِ جنگندهها
از سوراخِ کفشات
فرار کرده باشد!
پیراهن خاکستری آسمان/ دکمه ندارد
مثل ابرهایی که / باران ندارند
و علف های هرز / به دهان هیچ بزی / خوش نمیآید.
ستارهها / افتادهاند در ته چاه / در آسمان واژگون
من بر ماه میتابم
و آسمان را
طی میکشم.
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
خــاکِ رهِ تــو ، به آسمـــان میارزد
یک ذرهیِ تو ، به صد جهان میارزد
دیروز شنیدم از صبا ، وصفت را ...
میگفت لبت ، به نقدِ جان می ارزد
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
سرم را به طاق کوبیدی
ماه ورم کرد
آسمان سیاه پوشید
صدای قهقهه پیچید
ابر
گریست.
دریا امروز گریه نمیکند، چون در هر موجش،
دردِ بیصدای تو را نگه داشته است.
آسمان هم در این لحظه، نمیداند باید چه بگوید،
که هیچ واژهای نمیتواند عمقِ این سکوتِ غمانگیز را پر کند...
و این دلتنگی در دلِ هر موج، همیشه خواهد ماند.
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
בلتنگت که می شوم رو بـہ اسماט مے ایستم سکوت مے کنم ،بغض ماننـב چاقوے تیز گلویم را می شکافد ..
درد کل وجودم را چنگ می زند ،اسماט بغض مے کنـב به احترام اشک هایم می بارد، ارام با دل شکسته ام به اسمان می گویم در این لحظه...
زمانے בرב را با جاט و בل حس کرבم
کـہ پسربچـہ ے ؋ـقیرے با تمام بے کسے و تنهایے رو بـہ سنگ مزار ماבرش نشستـہ بوבبا بغض و چشماט گریوט با پرسے از غذا مے گـ؋ـت
ماماט نگراט من نباش בارم کباب و برنج مے خورم
ماماט تو رو خـבا...