پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما همه تنهاییم!مادرم تنهاست! خوب می دانم که در تنهایی اش گریه ها می کند و در آخر غذای شورش را گردن حواسی می اندازد که جمع نیست!پدرم تنهاست! تنهایی اش مثل مادرم از چشمانش چکه نمی کند. تنهایی او در گره ابروانش حبس شده... در دست های پینه بسته اش...برادرم تنهایی اش را توپ می زند... شوت می کند و در آخر تنهایی اش گل می کند و حیف کسی نیست که گل را به او تقدیم کند.خواهرم تنها تنهایی است که تنهایی اش را جار می زند. تنهایی های او لغت می شوند و شعر....
من زندگی را دوست دارم ...!و تا روزی که خداوند بخواهد، زندگی خواهم کرد !با شادی و سرور ... چترِ زیبای خداوند ،چه در روزهای آفتابی و چه در روزهای بارانی ،همیشه بر سر من و تو گسترده است. قدرش را بدان !...