باز هم شعر ولی بوی جنون میآید زیر هر واژه صدایی ز درون میآید سپری مانده ز من گوشه میدان سکوت شبه در سینه ولی بخت دوان پایه قنوت رد شمشیر تو بر حنجرهام نقش زده است وهم جان دادن یک قهر به شب مشق زده است نه دلی مانده...