پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تبم ترسم که پیراهن بسوزد ز هرمِ آهِ من،آهن بسوزد مرا فردوس می شاید که ترسم دل دوزخ به حال من بسوزد...
این روزها که می گذرد ، هر روزدر انتظار آمدنت هستم !امابا من بگو که آیا ، من نیزدر روزگار آمدنت هستم ؟_برشی از شعر روز ناگزیر قیصر امین پور...
مرا به جشن تولد فرا خوانده بودند چرا سر از مجلس ختم در آورده ام؟...
فکر می کنم عاقبتهجومِ ناگهانِ عشقفتح می کند پایتختِ درد را…! پور...
من به چشم های بی قرار تو قول می دهمریشه های ما به آبشاخه های ما به آفتاب می رسدما دوباره سبز می شویم....
صفات بغض مرا فرصت بروز دهیددرون سینه ی من انفجار زندانی است...♡...
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود...
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی! ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها!...
عاشقی را چه نیاز است ب توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی...
از من عبور می کنی و دم نمی زنیتنها دلم خوش است که شاید ندیده ای....
به جز پناه دو دست تو سایبانی نیست......
بی تابم آنچنان که درختانبرای باد...
مبادا هیچ بامی بی کبوتر ......
تویی که در سفر عشق خط پایانی......
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو......
کی می شود به روی تو روشن چراغ چشم ؟...
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟.....
بی تابم آنچنان که درختان برای باد ......
حتی اگر نباشی می آفرینمت....
گناه اول ما افتتاح پنجره بودگناه دیگر ما، انهدام دیوار است...
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز ؟می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم!...
تو را دوست دارم، ولی رو نکردم فقط شعر گفتم، هیاهو نکردم نگفتم،که روزی که گفتم بگویی :کف دست خود را که من بو نکردم! ضمیر مخاطب برایم تو بودی به غیر از تو، من، قصدی از او نکردم سرم با تو چرخید هر سو که رفتی دلم را به غیر تو هم سو نکردم به پیش حسودان تو اعتنایی به یاوه سرایی بدگو نکردم خودت را، خودت را... تو را دوست دارم تو را دوست دارم، ولی رو نکردم...
سلامی صمیمی تر از غم ندیدمبه اندازۀ غم تو را دوست دارم...
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ......
من از عهد آدم تو را دوست دارماز آغاز عالم تو را دوست دارمچه شب ها من و آسمان تا دم صبحسرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارمنه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !من ای حس مبهم تو را دوست دارمسلامی صمیمی تر از غم ندیدمبه اندازه ی غم تو را دوست دارم...
من از عهد آدم تو را دوست دارماز آغاز عالم تو را دوست دارمچه شب ها من و آسمان تا دم صبحسرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارمنه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !من ای حس مبهم تو را دوست دارمسلامی (صمیمی) تر از غم ندیدمبه اندازه ی غم تو را دوست دارم...
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشتهمه ی طول سفر یک چمدان بستن بود...
دارم هوای گریه! خدایا بهانه ای ......
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت......
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال... زادروز ...
ای خوشا دلهای دور از دسترس..!...
کارى ندارم که کجایى چه می کنى !بى عشق ،سر مکن؛ که دلت پیر مى شود!...
با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را......
بایسته ای!چنان که تپیدن برای دل.. ...
در خاک هم دلم به هوای تو می تپدچیزی کم از بهشت ندارد هوای تو...
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال ...
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی ......
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویشتو قاف قرار من و من عین عبورم...
تو بیایی همه ی ثانیه ها ، ساعت هااز همین روز ، همین لحظه ، همین دم عیدند...
آخرش روزی بهارِ خنده هامان می رسد...پس بیابا عشقفصل بغض مان را رد کنیم...
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دورشاید این عید به دیدار خودم هم بروم.....
تویی بهانه آن ابرها که می گریندبیا که صاف شود این هوای بارانی...
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیستشاید همیشه نوبت ما ...فرداست...
عاقبت هجوم ناگهان عشق ،فتح میکند پایتخت درد را …...
ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﺩﺍﯼ ﻋﺸﻖ، ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯼ...
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحالبخت منی که خوابی و تعبیر تو محال...
بهترین لحظه ها…لحظه هایی که در حلقه ی کوچک ماقصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بودقصه ی عاشقان بودراستی روزهای سه شنبهپایتخت جهان بود!...
کوله باری پر از هیچ که بر شانه ی ماست...گله از دست کسی نیست...مقصر دل دیوانه ی ماست......