پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تسخیرم می کندشبی که یک لحظهبدون یادت چشم بگذارمپلک هایم سنگینهمچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورندشبی تلخ و سرشار از کابوسبی گمان خاطره اتمرهم این آشفته حالی استوقتی که یاد تو رادر آغوش می گیرممجید رفیع زاد...
هیاهو بود و دودانگار از دور می آمدی!خورشید از شوق برق نگاهم،نور قاپیدابرها تیره و اماآماده جشن باران بهاری!بوق های ممتد،موسیقی فالش...گم ات کردم چون ستاره ای در دل تاریکی شبلعنت به این خیابان شلوغبی تو اما بازقدم خواهم زدبا دردهای آشنابه امید تسخیر دست هایت به همراه خیابان ها!...
نباشی،،،هجومِ سکوتی وحشیجای جای خانه را تسخیر می کند! لیلاطیبی(رها)...
بیا از این جاده های بهاری گذر کنیمدستهایم را بگیر ...و دوستت دارم های نامحدود راتا انتهای جاده ابدیت ورد زبانت کنبیا از این جاده های بهاری گذر کنیمدستهایم را بگیر ...و شکوفه های رنگارنگ رابه مهمانی قلبم دعوت کن و تسخیر کن قلبم رامن به این تسلیم ، من به این تسخیر آماده امرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
گیسو به باد داده !نسیم شوخیالت را هُل بده به سویمبِدم درمیانه ی چشم هایمتا جاان بگیرم .گیسو رَمیده !پیچک شو دور تنمو مرا حبس سلول انفرادی خودت کنتسخیر کن ته مانده روحم راتازیانه ام بزنو کشان کشان از کمرگاه تنت بالا ببراین تلخ منجمد شده را ...
زیبایی بیرونی چشم را خشنود می کند، زیبایی درونی قلب را تسخیر می کند....
بم می شومزیر آوار نگاهتبه تسخیر گرفتهگسل اتتمامی مراحکایت امروز و فردا نیست .......
عشقت مرا تسخیر خواهد کردهر ماه من را تیر خواهد کردوقتی بگویی عاشقم هستیحال جهان تغییر خواهد کرد...
هدفی داشته باشکه بخاطر آن بجنگی هدفی داشته باشکه بخاطرش از سختی ها بگذریهدفی داشته باش کهدر راه رسیدن به آناز زندگی لذت ببری...طعم فتح قله ها را کسی می چشد که با تمام جانش،مسیر سربالایی کوه را طی کند.بعد از آن، قله در تسخیر " اراده " اوست ....
ع ش ق ؛ سه حرف جادویی(ع)، بی نقطه و خمیده قامت، با صورتی به غمگینی آفتاب های پاییزی(ش)، پُرنقطه و نشسته بر زانوی خاطرات برگزیده ام که دیگر هق هق را نوازش نمی کنند(ق)، قهر آلودتر از (ع) اما با صورتی به امید روزهایی که قرار است بیایدع ش ق، سه حرفی که تمام کلمات را با جادوی خود تسخیر کرده اندسه حرفی که تمام حرف های من است برای تو که هیچ نمی دانی از حروف گم گشته زندگی ام...
عطر کلام اهنگینتخورشید را تسخیر می کندومن به لطف صبح بخیر هایتفاتح قله ی نور میشومصبح من باتویک حکایت شنیدنیستحکایت دو فنجان چای که هیچ وقتگرم نوشیده نمی شود.....
آنهایی می توانند تسخیر کنند که باور داشته باشند می توانند....
مصیبت در لحظات اول کشنده نیست. ضربه آنچنان شدید است که نمی توانی درست درک کنی چه بر تو گذشته است. اما زمان! زمان که می گذر تازه می فهمی که بر سرت چه آمده است.زخم به جای التیام گسترش می یابد و همه روح و قلبت را در تسخیر خود می گیرد....
تو اتفاق ناب من در هر صبحی صبح من با تو و لبخندت صبح می شود و چشمانت که جسم و روحم را تسخیر می کند ....
تو تنها زنی هستی که قلب مرا تسخیر کرده است. تو مادر من هستی و هر اتفاقی در زندگی ام بیفتد مهرم به تو تغییر نخواهد کرد.تولدت مبارک مهربان ترین مادر دنیا...
حیف که آدمی تنها وقتی آن چین و چروکهای ترسناک، سرزمین نازک پوستش را تسخیر میکند و وقتی شتر مرگ به خانهاش نزدیک میشود تازه میفهمد که باید ببیند، باید بیشتر ببیند، بیشتر نفس بکشد، بیشتر راه برود، بیشتر زندگی کند، بیشتر عشق بورزد و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد، آنهم خیلی دیر !...
شهوت ، عاقبت اندیش نیست !پاسکال میگوید دل منطقِ خود را دارد، منطقی که منطق توجهی به آن ندارد. اگر درست منظور او را فهمیده باشم، میگوید وقتی هوس، قلب را تسخیر میکند، دلایلی از خود میتراشد که نه تنها ملموس به نظر میرسند، بلکه برای اثبات اینکه جهان سرگشتهی عشق است، کافیاَند. انسان را قانع میکند که میتوان از آبرو دست شست و ننگ رسوایی بهایی ناچیز است !...
خیلى چیزها ممکنه چشمت رو بگیره ، اما فقط سراغ اون چیزهایى برو که قلبت رو تسخیر میکنه...
برای تسخیر قلعه ی من سرباز نیاورچشمت را که ببندی فرو می ریزم!...
همچون دالانی بلندتنها بودم.پرندگان از من رفته بودند.شب با هجوم بی مروت اشسخت تسخیرم کرده بود.خواستم زنده بمانمو فکر کردن به تو، تنها سلاحم بودتنها کمانمتنها سنگم...
ای نیمهی پنهان من! دوری ولی نزدیکبا روح خود تسخیر کن جسم شرورم را...
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحالبخت منی که خوابی و تعبیر تو محال...
انسانها از دیر باز پای بند سنتها و آداب و رسومی هستند که پیشینهای تاریخی را برای هر کشور رقم میزند، آداب و رسومی که ریشه در فرهنگ و اعتقادات دارد. یکی از این آیینها، جشن هالووین است. امروز به بهانه جشن هالووین، بر آن شدیم که تاریخچهی این جشن را هر چند کوتاه با هم مرور کنیم.هالووین یکی از جشنهای مذهبی در کشورهای غربی است که مراسم آن در شب 31 اکتبر هر سال برگزار میشود و این روز در کشورهایی نظیر ایالات متحده آمریکا، ایرلند، اسکاتلند و ک...
روزی را به یاد دارم کهتمامِ دلخوشیِ جهانم، فشردنِ دستانت بودوقتی که اضطرابِ اولین دیدار، جانِ یک آدم را میگرفت...اکنون نیز همان است یادت می آید؟ گریه کردیم، خندیدیم، غصه خوردیم، قدم زدیم، رفتیم، آمدیم...بی شک انتها در عشق نامفهوم ترین کلمه یِ بشر است وقتی که حتی به وضوح، جسم ها تسخیر می شوند...با همه یِ وجود خوشحالم که به دنیا آمدی و من هم در زمانه ای هستم که تو برایِ زیستن برگزیده ایتولدت مبارک و به ماجرایِ جهان خوش آمدیحتی اگ...