برای نوه ام محمد متین
متین، نوهٔ عزیزتر از،جانم
جگر گوشه ام ، روشنای دیده ام ،
چشمهایم را می بندم
میبینمت...
بین قفسههای کتاب و مغازه....
بین فرمولهای ریاضی و قفسه ها بین آدمها
و در اینهمه شلوغی
چقدر آرام و استوار ایستادهای
پسرم ، امیدم ، زندگی ام...