متن اشعار اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار اعظم کلیابی
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی
به پر پروازی...
مینویسم تا بماند یادگار
تا بگویم یاد باد آن روزگار
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی به پر پروازی...
خلقی ز کرامات شما میگویند
تسبیح تو را ارض وسما میگویند
ای دادرس روز قیامت زهرا
از لطف تو در روز جزا می گویند
زهرایی و مهمان تو روح الامین بود
شان نزولت قدر وطاها یا و سین بود
زهرایی و نور دو چشمان محمد
همتای تو تنها امیر المومنین بود
از سفره فاطمه نمک گیر شدیم
با نوکری اهل ولا پیر شدیم
هر چند که روسیاه هستیم اما
دلبسته به زیبایی تقدیر شدیم
یا فاطمه ای زینت عرش معبود
در وصف تو حق آیه ی تطهیر سرود
ای کوثر جاری به مقام تو سلام
ای آینه ی محمدی بر تو درود
در سکوت شب ماه بر شانه های آسمان تشیع شد .
وقتی رفت آسمان زانوی غم بغل گرفت.
ستارگان در بهت و حیرت بودند.
مگر میشود خورشید افول کند
جهان تاریک شود...
خالی شد دنیا از بودنش..
رفت و درهای بهشت همیشه به انتظار نشسته اند.
بانوی بی نشان....
چه...
خنجر شقاوت و نامردی تیز شد
بعد از،عروج پدر .
غم سنگین رسول الله ازیک طرف
و فدک ...بیعت
فدک یک باغ نبود نخلستان نبود
سند مظلومیت تو بود
نماد حقی که بعد از رسول به تو میرسید
وناجوانمردانه غصب کردند
حق تو را به عنوان پاره تن پیامبر
یک...
برای بانویی که خود، زیباترین علت آفرینش بود.
وقتی که ، کوچههای مدینه پاهایش را میبوسید،
آسمان،سجادهاش را پهن میکرد.
فرشتگان در حیرت بودند.
آیا این اوست که به زمین نزدیک میشود،
یا زمین است که با قدمهای او به ملکوت میرسد؟
آن زمان که جهالت مهر پیشانی ابو جهل...
شب میآید،
با دلتنگی فراوان
. دلتنگی، مهمان ناخواندهای است که بدون در زدن، روی مبل می نشیند
و ساکت میماند.
سکوتش از هر فریادی بلندتر است
. به آسمان نگاه میکنی؛
ستارهها، زخم های کهنهی آسمانند که دوباره در تاریکی سر باز میکنند.
و تو در میان این همه...
دلم آغوش میخواهد کمی گرم وکمی تب دار
چنان گرمم کنی تاصبح
که از هرم تن داغت
چنان سوزم
مثال کوره ای آتش
ومن در آتش گرم تنت
مدهوش،گردم
ومست از بوسه های ناب گلگونت
دلم آغوش میخواهد
نکن جانا دریغ ازمن
که این بانوی عاشق را دگر
تاب جدایی...
سپیده
پردهها را کنار میزنم.
نور،آرام و بیصدا، از لای شیشه میخزد تو و پهن میشود روی زمین، مثل فرشی از جنس روشنی.
خورشید هنوز از پشت بلندیها سر نزده،اما جهان را نویدش بیدار کرده.
پرندهها نخستین قلمهای این نقاشی تازهاند.
نغمههایشان،ریز و درشت، بر شاخههای بیحرکت درختان مینشینند و...
صبح، با اولین تکههای طلایی آفتاب
که به پنجره میخورد آغاز میشود.
دنیا از خواب سنگین بیدار میشود و همهمهی آرام زندگی، جای سکوت شب را میگیرد. این زمان، فقط مال توست. پیش از آنکه روز، تو را با خود ببرد، در این سکوتِ پر از نور، نفسی بکش و...
سحر آمد
با پنجرههای نمناک
و بوسهای تازه بر پیشانی برگهای بیقرار شب.
مه،
ریسمان سست رؤیاهای زمین بود
که خورشید،
قلم موی طلاییاش را در آبهای راکد فرو برد
و نقش بست.
پرندهای
نغمهای را شکافت
و جهان،
یک بار دیگر
از نو خوانده شد.
سپیده
پردهها را کنار میزنم...
نور،آرام و بیصدا،
میخزد تو
و پهن میشود روی زمین،
چون فرش زربفت و لاله عباسی
خورشید هنوز از پشت بلندیها
سر نزده،
اما جهان را نویدش بیدار کرده.
پرندهها نخستین قلمهای این نقاشی تازهاند.
نغمههایشان،ریز و درشت،
بر شاخههای بیحرکت درختان مینشینند و خواب...
خنده بر لبهای تو هر وقت جاری میشود
حال واحوال دلم سبز و بهاری میشود
اشک شوقم میچکد هربار میبینم تورا
تو میایی گونه هایم آبیاری میشود
از بلور چشم تو ، ای در نگاهت آفتاب
باز صحن قلب من آیینهکاری میشود
از کنار عشق نابم ساده نگذر هیچ وقت...
مهر آمده باز..
مهربانی رفته ..
عاطفه رفته سفر..
بیدها سایه ندارند، که به زیر چترش خستگی در بکند پدر پیر زمان؛
خبر ازمجنون نیست
سروها قامتشان خم شده از جور فلک
و صنوبرها هم یادشان رفته وفا
عصر عصر دلتنگی هاست
زمهریر است اینجا ...
کاش بودی سهراب۰۰۰
شهر...
خوش به حال سهراب که فراموش نشد خاطره اش
در گذر بارش باران وتگرگ ...
که فراموش نشد در گذر ثانیه ها...
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد بِبُردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
چون شمع سوزاندی جهانم را
تاریک کردی آشیانم را
پروانه ات بودم نفهمیدی
آتش زدی روح و روانم را
از خاطرت بردی مرا افسوس
بر گونه هایم زخم پاشیدی
من ماندم و شب های بی فانوس
تو دردهایم را نفهمیدی
همچون نسیم سرد پاییزی
آسان دلم را سخت سوزاندی
مثل...
پهناوری سفید،
سکوتی که آفتاب را در خود میشکند.
انعکاس آسمان،بیآب،
فقط تصویری از ابرهای گذرا بر صفحۀ بلورین نمک.
گوش فرادادهام؛
صدایی نیست جز خش خش بلورهای ریز
که زیر نور خورشید،همچون الماسهای بیبها میسوزند.
در این بی کرانیِ سفید،
احساس میکنم زمان ایستاده است.
دریاچه،
روحی است تشنه...
شکوه همت آران ببین که بی کلک است
میان حومه ی کاشان نگین دُر تَک است
فدای چهره ی زیبای دختران کویر
که رویشان همه دریاچه ی پراز نمک است
کویر خشک مرنجاب و خاک پر عطش اش
مشابه لب تشنه همیشه پر ترک است
فراست وادب و همت بلند...