متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
در دل شب ز غم و درد حکایت می کرد
چشم من قصه ی عشق تو روایت می کرد
هر نفس با دل دیوانه ی خود راز نهان
به زبان بی زبانی همه ساعت می کرد
ای نسیم سحری، بوی تو را با خود داشت
دل من را به هوایت...
یاد باد آن که ز ما عهد محبت نگرفت
در دل شب ز دل ما هیچ شکایت نگرفت
آن که با نغمه ی دل، مهر به جانم بخشید
جز ز ما هیچ زمان راه هدایت نگرفت
هر که در کوی وفا، عهد به جانان بست
از دل عاشق ما جز...
یاد باد آن که ز ما مهر و وفا را طلبید
در دل شب به جز از عشق، دوا را طلبید
آن که با نغمه ی دل راه به جان باز نمود
از دل خسته ی ما مهر و صفا را طلبید
هر که در کوی محبت به وفا عهد...
یاد باد آن که ز دل عهد وفا را نشکست
در ره عشق به جز مهر و صفا را نشکست
آن که با عشق به دل راه به جان باز نمود
گرچه طوفان زد و پیمان وفا را نشکست
هر که در کوی وفا عهد به جان بست به دوست...
سحر مهتاب با گل رازها گفت
که شب با بوی گل دل را صفا گفت
نسیم صبحگاهی با چمن ها
حدیث عشق گل با دلربا گفت
دل از شوق نگاهش بی قرار است
که چشمش با دلم راز وفا گفت
بهار آمد به باغ و گل شکفتند
که هر گل...
نیست در دل خبری جز غم عشقش به سرم
هر که آید به برم، از غم او نگذرم
دل به دستش بدهم، گرچه که بی رحم بود
هر چه خواهد ز دل و جان، به دلش بسپرم
چشم او چون که به دل راه نماید هر دم
هر نگهش برده...
عشق تو در دل، جز آه ندارد
هر نگهت جز دل و نگاه ندارد
چشم تو چون صبح بهاری دل انگیز
جز تو جهان جلوه و پناه ندارد
هر که ز عشق تو بی نصیب افتد
در دل او شور و اشک و راه ندارد
نغمهٔ دل با تو خوش...
دل بی خیال یاری، آرام و قرار ندارد
هر کس که عشق نجوید، دل بی قرار ندارد
چشم از نگاه یاران، روشنی و نور گیرد
هر که ز یار دور است، صبح و بهار ندارد
عشق است گنج پنهان، در دل هر عاشق راست
هر کس که این ندارد، در...
در دل شب که نسیم سحری می رقصد
یاد او در دل من شور و شری می رقصد
چشم او چون که به دل راه نماید هر دم
در نگاهش اثری از قمری می رقصد
هر که با مهر به سوی دل او پرواز کند
در دلش عشق و وفا...
آن که از چشم سیاهش مهربانی دارد
در دل عاشق خود شور روانی دارد
هر نگاهش به دلم آتش عشق افروزد
نقش هر لحظهٔ او لطف نهانی دارد
زلف او در شب تاریک دلم می رقصد
هر خمش قصهٔ صد شعر روانی دارد
خنده اش صبح بهاری به دل غم...
دلبر عشق چه افسون و نوایی دارد
هر نظر بر دل ما رنگ و صفایی دارد
چشم او مست و خمار است و به هر گوشهٔ آن
نقش هر راز نهان، جلوه و جایی دارد
خنده اش صبح بهاری است به باغ دل ما
هر گل از باغ لبش بوی...
هر آن که مهر و وفا در دلش مکان دارد
خدا ز هر خطری او را امان دارد
به راه صدق و صفا هر که گام بردارد
خدا ز فتنه و شر او را نهان دارد
هر آن که دست نیازش به سوی او باشد
خدا ز هر غم و...
دل ما ز عشق رویت به جهان سراغ دارد
که چو ماه در شب تاریک، ز تو چراغ دارد
به نسیم زلف جانت، دل ما به باغ آید
که چو گل به بوی آن دم، دل ما فراغ دارد
به نگاه گرم و شوقت، دل ما ز خود برآید
چو...
بتی دارم که زلفش چون شب یلدا دراز آید
به هر موجش نسیمی از بهار دلنواز آید
نگاهش چون ستاره در دل شب های تاریک است
به هر لبخند شیرینش، دلم در اهتزاز آید
به روی ماه او هر شب، دلم پروانه وار گردد
که از هر جلوه اش عشقی...
گل محبتت بنشان که عطر دل فزا آرد
نسیم مهر تو بر دل، صفای بی نها آرد
چراغ عشق تو افروز، ز نور دل فزایت
که هر شعاع آن بر ما، نوای آشنا آرد
به بزم وصل تو امشب، دلم به شوق آید
چو آفتاب به بستان، بهار را به...
به باغ عشق تو ای گل، دلم به دام آید
چو باد صبح به بستان، به شام ما آید
ز چشم مست تو ای مه، هزار راز نهان
به هر نگاه تو جانا، کلام ما آید
به بزم وصل تو امشب، دل از خمار شود
اگر نگار تو یک دم،...
به گلشن آمدم و نغمه ای ز بلبل شنید
که عشق در دل من شور و شوقی نو آفرید
بهار آمد و گل ها به رقص و شادی شدند
ز بوی عطر نسیم، دل ز غم رهایی چید
به چشم یار نگاهم فتاد و دل لرزید
که مهر او به...
دیر است که دلبر ز دل ما خبری نیست
از شوق وصالش به دلم جز شرری نیست
هر شب به خیالش دل ما در تب و تاب است
اما ز لبش بر دل ما جز گذری نیست
در کوچه ی دل منتظرش مانده ام ای دوست
آن یار که بود،...
ای دل از عشق تو چون شمع به پروانه شدم
در هوایت به صفای دل دیوانه شدم
در دل شب ز غمت ناله و فریاد کنم
ماه و خورشید به شوقت همه خانه شدم
چون نسیم سحری بر دل من بگذشتی
در هوای تو چو گلزار بهارانه شدم
در ره...
در دل شب های تاریک و دراز
یاد یاری که دلم را برده باز
خاطراتی که چو مهتابی لطیف
بر دلم می تابد و گردد نیاز
چون بهاری بود و گل ها در چمن
عطر او در هر نسیم و هر فراز
خنده هایش چون نسیم صبحگاه
بر دل عاشق...
اگر به راه تو جانم شود فدا، چه باک
که عشق توست مرا در همه جهان، ملاک
به هر کجا که روم، نقش روی توست به دل
چو سایه ای که نگردد ز آفتاب، هلاک
در این مسیر پر از پیچ و خم، تویی همدم
که با تو می گذرد...
تویی که بر سر دل ها فرمانروایی ناب
سزد اگر همه جان ها دهندت مهر و قاب
به هر نگاه تو خورشید شرمگین گردد
که بر فروغ رخت ماه مانده در عذاب
در آسمان دلم، تویی ستاره ی عشق
که می درخشی و بخشی به زندگی شتاب
ز چشمه سار...