متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
دیر است که دلبر ز دل ما خبری نیست
از شوق وصالش به دلم جز شرری نیست
هر شب به خیالش دل ما در تب و تاب است
اما ز لبش بر دل ما جز گذری نیست
در کوچه ی دل منتظرش مانده ام ای دوست
آن یار که بود،...
ای دل از عشق تو چون شمع به پروانه شدم
در هوایت به صفای دل دیوانه شدم
در دل شب ز غمت ناله و فریاد کنم
ماه و خورشید به شوقت همه خانه شدم
چون نسیم سحری بر دل من بگذشتی
در هوای تو چو گلزار بهارانه شدم
در ره...
در دل شب های تاریک و دراز
یاد یاری که دلم را برده باز
خاطراتی که چو مهتابی لطیف
بر دلم می تابد و گردد نیاز
چون بهاری بود و گل ها در چمن
عطر او در هر نسیم و هر فراز
خنده هایش چون نسیم صبحگاه
بر دل عاشق...
اگر به راه تو جانم شود فدا، چه باک
که عشق توست مرا در همه جهان، ملاک
به هر کجا که روم، نقش روی توست به دل
چو سایه ای که نگردد ز آفتاب، هلاک
در این مسیر پر از پیچ و خم، تویی همدم
که با تو می گذرد...
تویی که بر سر دل ها فرمانروایی ناب
سزد اگر همه جان ها دهندت مهر و قاب
به هر نگاه تو خورشید شرمگین گردد
که بر فروغ رخت ماه مانده در عذاب
در آسمان دلم، تویی ستاره ی عشق
که می درخشی و بخشی به زندگی شتاب
ز چشمه سار...
عشق ما را نیست سامان، الغیاث
دل ز دست ما شد حیران، الغیاث
شور و شیدایی به جانم ریختی
رفت از کف صبر و ایمان، الغیاث
در هوایت بی قرارم روز و شب
کس نداند حال ویران، الغیاث
اشک حسرت بر رخ من می چکد
مانده ام در این پریشان،...
نسیم صبحگاهی شد پیام آور ز دیدارت
به هر گلبرگ بنشاند نشان از لطف رخسارت
ز چشمانت چو می تابد فروغ مهر و زیبایی
جهان روشن شود هر دم ز پرتوهای انوارت
به هر گامی که بردارم، صدای دلنشین آید
که گوید از دل تنگم حکایت های دیدارت
به هر...
مدامم مست می سازد نگاه گرم و دلجویت
فروغ عشق می ریزد ز لب های چو مینویت
به هر سو می روم، عطر تو با من هم نشین باشد
که جانم تازه می گردد ز بوی عطر خوشبویت
به یاد لعل نوشینت، دلم در شور و شیدایی
نوازش می کند...
از عشق جان فزایم حکایتی شنیدم
در هر نفس ز شوقت به عالمی رسیدم
دل در هوای رویت چو مرغ پر کشیده
در باغ آرزوها به جستجوی بیدم
چون شمع در شبانه به نور تو فروزان
در محفل وصالت ز غم دمی رهیدم
ای دلبر دل آرا، تو را به...
ای ماه دلربا، ز نظر دور مانده ای
در حسرت وصال، دل رنجور مانده ای
جانم ز شوق تو به تپش های عشق شد
در هر نفس به یاد تو مستور مانده ای
با هر نگاه گرم تو دل زنده می شود
ای نازنین یار، تو را دل نور مانده...
ای باد صبحگاه، به یارم سلام ده
گو از فراق او دل من را به دام ده
در کوی عشق او دل من بی قرار شد
چون موج بی پناه به ساحل خیام ده
شب ها به یاد او دل من بی نشان شده
با اشک و آه و ناله،...
ساقی بیار باده که دل بی قرار شد
چشمم ز شوق دیدن یار اشکبار شد
در محفل خیال تو جانم به رقص بود
با یاد تو دل از غم ایام رهسپار شد
هر لحظه با خیال تو دل شادمانه بود
در کوی عشق، عشق تو ما را شکار شد
در...
در دل شب ز غمش ناله کشیدیم و برفت
صبح روشن ز وصالش نرسیدیم و برفت
دل به امید وصالش همه شب بیدار ماند
لیک در خواب خوش او ما نپریدیم و برفت
قصه گوی شب تاریک دل ما بود او
قصه ی عشق به پایان نرسیدیم و برفت
در...
یارب بیار باده که فصل بهار شد
وقت نشاط و مستی و عشق و قرار شد
بگذر ز غم، که شادی از راه می رسد
دل را ز بند غصه رها کن، که کار شد
در باغ عشق، گل های امید می شکفت
هر گوشه ای ز شوق تو باغ...
گر ز لبخند دل آرایت نوایی رفت، رفت
ور ز چشم مست تو بر ما جفایی رفت، رفت
دل به شوق روی تو عمری به راهت منتظر
گر ز وعده های آن لب بی وفایی رفت، رفت
با خیالت شب به شب دل را به رویا می برد
گر ز...
دیدی که دل ز عشق تو آرام و قرار نداشت
جز در هوای روی تو شوق و شرار نداشت
هر لحظه با خیال تو دل بی قرار بود
در سینه اش به جز غم تو هیچ یار نداشت
با هر نگاه گرم تو دل می شد از آن تو
چشمم...
چشم مستت به جهان، فتنه گری می پاشد
نور آن چهره ی تو، جلوه گری می پاشد
خنده های تو به دل، آتش عشق افروزد
شور آن لبخند تو، شعله وری می پاشد
با نگاهت دل من در تب و تاب افتاده
گرمی آن چشم تو، شور و شری می...
قمری ای بر شاخه ی نازک، قصه ای پنهان به دل
برگ گل در منقارش، چون چراغی در سبل
نغمه اش راز هزاران عاشقانه در سکوت
هر نگاهی بر نگاهش، قصه ای از دل به کل
برگ گل چون دفتر شعری به زیر نور ماه
هر نسیمی با عبورش، بوی...
در دل شب، نغمه ی عشق روان خواهد شد
ماه نو، در دل این چرخ زمان خواهد شد
گل به گل، باغ به باغ، عطر بهاری دمد
هر شکوفه به نسیمی گلستان خواهد شد
دل به دریا زده ام، موج به موجش بروم
در دل این سفره ی عشق، بی...
ای زاهد پاکیزه سرشت، مستی طلب کن
در راه عشق و عاشقی، دل را طرب کن
در بزم رندان، سخن از راز باده ست
چون شمع سوزان، به دل افروزی ادب کن
هر لحظه را به شادی و مستی بگذران
در کوچه های عشق، رهرو باش و شب کن
چون...
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
بدون مهر تو دل را صفا و راهی نیست
به هر طرف که روم، جستجوی توست مرا
که در هوای تو جز شوق و اشتباهی نیست
چو شبنم سحر از جلوه ی تو مست شدم
در این چمن ز گل روی تو گواهی...
روشن از نور تو دل، لحظه شماریست که نیست
هر نگاهی به رویت، بی قراریست که نیست
چشم بگشا و ببین، در دل ما شوری هست
عاشقی با تو در این دل، انتظاریست که نیست
هر کجا می گذری، عشق به دنبال تو هست
در هوای تو دلم، بی قراریست...