متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
آن که از چشم سیاهش مهربانی دارد
در دل عاشق خود شور روانی دارد
هر نگاهش به دلم آتش عشق افروزد
نقش هر لحظهٔ او لطف نهانی دارد
زلف او در شب تاریک دلم می رقصد
هر خمش قصهٔ صد شعر روانی دارد
خنده اش صبح بهاری به دل غم...
دلبر عشق چه افسون و نوایی دارد
هر نظر بر دل ما رنگ و صفایی دارد
چشم او مست و خمار است و به هر گوشهٔ آن
نقش هر راز نهان، جلوه و جایی دارد
خنده اش صبح بهاری است به باغ دل ما
هر گل از باغ لبش بوی...
هر آن که مهر و وفا در دلش مکان دارد
خدا ز هر خطری او را امان دارد
به راه صدق و صفا هر که گام بردارد
خدا ز فتنه و شر او را نهان دارد
هر آن که دست نیازش به سوی او باشد
خدا ز هر غم و...
دل ما ز عشق رویت به جهان سراغ دارد
که چو ماه در شب تاریک، ز تو چراغ دارد
به نسیم زلف جانت، دل ما به باغ آید
که چو گل به بوی آن دم، دل ما فراغ دارد
به نگاه گرم و شوقت، دل ما ز خود برآید
چو...
بتی دارم که زلفش چون شب یلدا دراز آید
به هر موجش نسیمی از بهار دلنواز آید
نگاهش چون ستاره در دل شب های تاریک است
به هر لبخند شیرینش، دلم در اهتزاز آید
به روی ماه او هر شب، دلم پروانه وار گردد
که از هر جلوه اش عشقی...
گل محبتت بنشان که عطر دل فزا آرد
نسیم مهر تو بر دل، صفای بی نها آرد
چراغ عشق تو افروز، ز نور دل فزایت
که هر شعاع آن بر ما، نوای آشنا آرد
به بزم وصل تو امشب، دلم به شوق آید
چو آفتاب به بستان، بهار را به...
به باغ عشق تو ای گل، دلم به دام آید
چو باد صبح به بستان، به شام ما آید
ز چشم مست تو ای مه، هزار راز نهان
به هر نگاه تو جانا، کلام ما آید
به بزم وصل تو امشب، دل از خمار شود
اگر نگار تو یک دم،...
به گلشن آمدم و نغمه ای ز بلبل شنید
که عشق در دل من شور و شوقی نو آفرید
بهار آمد و گل ها به رقص و شادی شدند
ز بوی عطر نسیم، دل ز غم رهایی چید
به چشم یار نگاهم فتاد و دل لرزید
که مهر او به...
دیر است که دلبر ز دل ما خبری نیست
از شوق وصالش به دلم جز شرری نیست
هر شب به خیالش دل ما در تب و تاب است
اما ز لبش بر دل ما جز گذری نیست
در کوچه ی دل منتظرش مانده ام ای دوست
آن یار که بود،...
ای دل از عشق تو چون شمع به پروانه شدم
در هوایت به صفای دل دیوانه شدم
در دل شب ز غمت ناله و فریاد کنم
ماه و خورشید به شوقت همه خانه شدم
چون نسیم سحری بر دل من بگذشتی
در هوای تو چو گلزار بهارانه شدم
در ره...
در دل شب های تاریک و دراز
یاد یاری که دلم را برده باز
خاطراتی که چو مهتابی لطیف
بر دلم می تابد و گردد نیاز
چون بهاری بود و گل ها در چمن
عطر او در هر نسیم و هر فراز
خنده هایش چون نسیم صبحگاه
بر دل عاشق...
اگر به راه تو جانم شود فدا، چه باک
که عشق توست مرا در همه جهان، ملاک
به هر کجا که روم، نقش روی توست به دل
چو سایه ای که نگردد ز آفتاب، هلاک
در این مسیر پر از پیچ و خم، تویی همدم
که با تو می گذرد...
تویی که بر سر دل ها فرمانروایی ناب
سزد اگر همه جان ها دهندت مهر و قاب
به هر نگاه تو خورشید شرمگین گردد
که بر فروغ رخت ماه مانده در عذاب
در آسمان دلم، تویی ستاره ی عشق
که می درخشی و بخشی به زندگی شتاب
ز چشمه سار...
عشق ما را نیست سامان، الغیاث
دل ز دست ما شد حیران، الغیاث
شور و شیدایی به جانم ریختی
رفت از کف صبر و ایمان، الغیاث
در هوایت بی قرارم روز و شب
کس نداند حال ویران، الغیاث
اشک حسرت بر رخ من می چکد
مانده ام در این پریشان،...
نسیم صبحگاهی شد پیام آور ز دیدارت
به هر گلبرگ بنشاند نشان از لطف رخسارت
ز چشمانت چو می تابد فروغ مهر و زیبایی
جهان روشن شود هر دم ز پرتوهای انوارت
به هر گامی که بردارم، صدای دلنشین آید
که گوید از دل تنگم حکایت های دیدارت
به هر...
مدامم مست می سازد نگاه گرم و دلجویت
فروغ عشق می ریزد ز لب های چو مینویت
به هر سو می روم، عطر تو با من هم نشین باشد
که جانم تازه می گردد ز بوی عطر خوشبویت
به یاد لعل نوشینت، دلم در شور و شیدایی
نوازش می کند...
از عشق جان فزایم حکایتی شنیدم
در هر نفس ز شوقت به عالمی رسیدم
دل در هوای رویت چو مرغ پر کشیده
در باغ آرزوها به جستجوی بیدم
چون شمع در شبانه به نور تو فروزان
در محفل وصالت ز غم دمی رهیدم
ای دلبر دل آرا، تو را به...
ای ماه دلربا، ز نظر دور مانده ای
در حسرت وصال، دل رنجور مانده ای
جانم ز شوق تو به تپش های عشق شد
در هر نفس به یاد تو مستور مانده ای
با هر نگاه گرم تو دل زنده می شود
ای نازنین یار، تو را دل نور مانده...
ای باد صبحگاه، به یارم سلام ده
گو از فراق او دل من را به دام ده
در کوی عشق او دل من بی قرار شد
چون موج بی پناه به ساحل خیام ده
شب ها به یاد او دل من بی نشان شده
با اشک و آه و ناله،...
ساقی بیار باده که دل بی قرار شد
چشمم ز شوق دیدن یار اشکبار شد
در محفل خیال تو جانم به رقص بود
با یاد تو دل از غم ایام رهسپار شد
هر لحظه با خیال تو دل شادمانه بود
در کوی عشق، عشق تو ما را شکار شد
در...
در دل شب ز غمش ناله کشیدیم و برفت
صبح روشن ز وصالش نرسیدیم و برفت
دل به امید وصالش همه شب بیدار ماند
لیک در خواب خوش او ما نپریدیم و برفت
قصه گوی شب تاریک دل ما بود او
قصه ی عشق به پایان نرسیدیم و برفت
در...
یارب بیار باده که فصل بهار شد
وقت نشاط و مستی و عشق و قرار شد
بگذر ز غم، که شادی از راه می رسد
دل را ز بند غصه رها کن، که کار شد
در باغ عشق، گل های امید می شکفت
هر گوشه ای ز شوق تو باغ...