متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
شب که با زلف تو پیمان سحر بستم و رفت
دل به تاراج غم و درد و خطر بستم و رفت
آن نگاه گذرا آتش در جان انداخت
چشم در چشم تو یک لحظه اگر بستم و رفت
هر چه از عشق تو در سینه نهان داشتهام
در غزلهای پر...
نسیم نرم نوازش نشان نمیگیرم
ز باد و برگ و بهاران نشان نمیگیرم
سرشک سرخ سحرگاه میچکد ز نگاه
ولی ز چشم تو درمان نشان نمیگیرم
لبت چو لاله لطافت به باغ میبخشد
من از لب تو گلستان نشان نمیگیرم
شراب شوق شبانگاه شعله میگیرد
ولی من از می مستان...
گر نگاهت با دل شوریده ناساز آمده
عشق در جان من از دیرینه با راز آمده
هر نفس در سینهام صد شعله پنهان میشود
آتش عشقت مگر با شور و با ساز آمده
تا نشستی در دلم چون ماه در آیینهها
صد هزاران جلوه در چشمم به پرواز آمده
میروی...
سوز سودای سحر در سینه پیدا میکند
شعلهی شوق شبانم شور غوغا میکند
موج مستی میکشد در جام جان جانانهام
تا نگاهش نقش نو بر نقش دنیا میکند
لالهی لبریز لب، لبخند لیلایی نشاند
خون به دل، خنجر کشان، خاطر تمنا میکند
مرغ مینای من از مستی به منزل میرسد...
شب شکست آینه در چشم مهتاب امشب
میچکد خون غزل از ریشه مضراب امشب
پنجهی پیچک پاییز به تاراج گل است
میرود قافلهی عمر به شتاب امشب
تار مویی است میان من و دیوانگیام
میکشد سلسله را شیفته در تاب امشب
صد هزاران گره از زلف پریشان باز است
میشود...
نگاهت آتش افکنده ست در جان و روان من
شراری از لبت افتاده در باغ جنان من
به گرداب غمت افتادهام چون موج سرگردان
نه ساحل میشناسد دل، نه لنگر میتوان من
چو شبنم در هوای روی ماهت میشوم خورشید
نگه کن تا ببینی چیست راز آسمان من
به زلف...
شاخه شاخه شعله میرقصد در آوای نگاه
میتراود ماه در دریای سودای نگاه
زلف زنجیری تو پیچیده به گرد گردنم
میکشد هر دم مرا در دام غوغای نگاه
لعل لبهای تو میبارد شراب آتشین
میچکد خون دلم در جام مینای نگاه
نرگس مخمور چشمانت به خون آغشته شد
میتپد صد...
در سحر چون نرگس شبنمنشان میگریهام
همچو شبنم بر گل روی جهان میگریهام
سینهام آیینهدار ماه رخسار تو شد
در شب هجران چو ابر آسمان میگریهام
موج اشکم میخروشد در غم گیسوی تو
همچو دریایی که در فصل خزان میگریهام
بس که در گلزار عشقت خار غم چیدم کنون
با...
چشم مستت در شبی مهتاب را آتش زده
خرمن صبر و شکیب و خواب را آتش زده
زلف پرچینت به باد صبحدم پیچیده است
موج گیسویت دل گرداب را آتش زده
در سماع عاشقی چرخی زدم پروانهوار
بال و پر سوزم همه اسباب را آتش زده
هر کجا رخ مینمایی...
نگاهت آتش عشقی به جانم میکشد هر شب
مرا در شعلههای امتحانم میکشد هر شب
چو پروانه به گرد شمع رویت میزنم پر را
غم هجران تو تا آسمانم میکشد هر شب
نشسته در کمین چشم مستت همچو صیادی
به تیر غمزه سوی آشیانم میکشد هر شب
به باغ دل...
در نگاهت آتش سودا نهان است ای پری
عشق در چشمان تو پیدا نهان است ای پری
سین و سوسن، سرو و سنبل سر به سر مستند و مست
باغ در رقص تو چون صحرا نهان است ای پری
لاله لبهای تو لبخند میپاشد به دشت
در دل هر غنچه...
در دل شب، سایهها پرنور میسازد مرا
سوز سرد سینهام مستور میسازد مرا
چون نسیمی بر فراز باغ خاموش و خموش
نغمهی باد سحر مسحور میسازد مرا
چشم دریا، موجها در سینهام میافکند
اشک نیلوفر در آب معمور میسازد مرا
در خزان، برگ زردی در غروب افتادهام
باد پاییزی مرا...
در دل شب، سایهٔ سرشار میسازد مرا
سکوتش، سرمهٔ اسرار میسازد مرا
چون نسیم نرم، نازکخواب گیسو را نواز
نغمهاش، نوشی به ناهار میسازد مرا
در غم دوری چو دودی در دل آتش نهان
عشق او، آتش به اخگر میسازد مرا
در غبار گمشده، گویی که گردابی شدم
گردش گردون،...
در دل شب، راز چشمانت به رویا میکشد
ماه در آیینهٔ مهتاب، تماشا میکشد
چون صبا در باغ، پیچیده ز عطر گلشنش
عشق تو در سینهام، آتش به صحرا میکشد
در هوای وصل تو، چون مرغکی در بند غم
آرزویم را به سوی بام فردا میکشد
چشم مستت چون شراب...
در دل شب های تار، اندیشه ام پروانه شد
در سکوت لحظه ها، آواز عشق افسانه شد
چون نسیم صبحگاهی بر گلستان می وزید
عطر یاد روی او، در خاطرم جانانه شد
چشمه سار اشک من در جویبار دل روان
هر نگاهش بر دلم، چون گوهر یکدانه شد
ماهتاب آسمان،...
در هوای عشق تو، دل بی قرار و بی نشان
در نگاهت گم شدم، ای جان و ای آرام جان
با تو هر لحظه بهاری تازه در دل می شود
بی تو این دنیا تهی ست، ای نگار مهربان
در خیالت غرق گشتم، چون نسیمی در سحر
در میان این...
در شبستان خیالت، ماه تابان منی
در دل تاریک من، خورشید رخشان منی
با نگاهی، عالمی را تازه می سازی به دل
در میان این همه، تو جان و جانان منی
از گلستان وجودت، بوی عشق آید به مشام
در هوای عطر تو، من مست و حیران منی
چون نسیم...
در دل شب، نغمه ای از چنگ مهتاب آمده
بر سر زلف تو، بوی عطر گلاب آمده
چشم مستت، آیتی از لطف بی پایان بود
در نگاهت، آسمانی از شراب آمده
دل به دریا می زنم با شوق دیدار رخت
موج دریا همچو من در اضطراب آمده
آتش عشق تو...
در دل شب های خاموش، چون سحر پیدا مرا
می درخشد نور مهرت، در دل شیدا مرا
چون گل سرخ بهاری، در نسیم صبحگاه
می برد با عطر خود، هر غم و هر سودا مرا
چون پرستو در هوایت، بال و پر بگشوده ام
می کشد عشق تو در دل،...
در دل شب های تاریک، چون سحر پیدا مرا
برق چشمان تو می سوزد ز شوق و سودا مرا
چون نسیم صبحگاهی، در دل صحرا گذر
می برد با خود ز یاد هر غم و هر پروا مرا
چون شرار آتشین، در دل بیابان سوزان
می زند برق نگاهت، شعله...
در دل این شهر خاموش، آتشی برپا کنم
با نوای عشق خود، غوغای دل ها را کنم
چون نسیمی در بهاران، بوی گل ها را برم
در عبور از کوچه ها، یاد تو پیدا کنم
با نگاهت قصه ای از مهر و الفت سازم و
در خیال شوق تو، دل...
در دل شب، رازها با ماه نجوا می کنند
چشمک ستاره ها با عشق غوغا می کنند
نغمه ی باد صبا پیچیده در گوش چمن
رقص گل ها با نسیم صبح معنا می کنند
در دل این کهکشان، هر ذره ای افسانه ای ست
قصه ها از عشق و مهر...