متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
در دل شب، راز چشمانت به رویا میکشد
ماه در آیینهٔ مهتاب، تماشا میکشد
چون صبا در باغ، پیچیده ز عطر گلشنش
عشق تو در سینهام، آتش به صحرا میکشد
در هوای وصل تو، چون مرغکی در بند غم
آرزویم را به سوی بام فردا میکشد
چشم مستت چون شراب...
در دل شب های تار، اندیشه ام پروانه شد
در سکوت لحظه ها، آواز عشق افسانه شد
چون نسیم صبحگاهی بر گلستان می وزید
عطر یاد روی او، در خاطرم جانانه شد
چشمه سار اشک من در جویبار دل روان
هر نگاهش بر دلم، چون گوهر یکدانه شد
ماهتاب آسمان،...
در هوای عشق تو، دل بی قرار و بی نشان
در نگاهت گم شدم، ای جان و ای آرام جان
با تو هر لحظه بهاری تازه در دل می شود
بی تو این دنیا تهی ست، ای نگار مهربان
در خیالت غرق گشتم، چون نسیمی در سحر
در میان این...
در شبستان خیالت، ماه تابان منی
در دل تاریک من، خورشید رخشان منی
با نگاهی، عالمی را تازه می سازی به دل
در میان این همه، تو جان و جانان منی
از گلستان وجودت، بوی عشق آید به مشام
در هوای عطر تو، من مست و حیران منی
چون نسیم...
در دل شب، نغمه ای از چنگ مهتاب آمده
بر سر زلف تو، بوی عطر گلاب آمده
چشم مستت، آیتی از لطف بی پایان بود
در نگاهت، آسمانی از شراب آمده
دل به دریا می زنم با شوق دیدار رخت
موج دریا همچو من در اضطراب آمده
آتش عشق تو...
در دل شب های خاموش، چون سحر پیدا مرا
می درخشد نور مهرت، در دل شیدا مرا
چون گل سرخ بهاری، در نسیم صبحگاه
می برد با عطر خود، هر غم و هر سودا مرا
چون پرستو در هوایت، بال و پر بگشوده ام
می کشد عشق تو در دل،...
در دل شب های تاریک، چون سحر پیدا مرا
برق چشمان تو می سوزد ز شوق و سودا مرا
چون نسیم صبحگاهی، در دل صحرا گذر
می برد با خود ز یاد هر غم و هر پروا مرا
چون شرار آتشین، در دل بیابان سوزان
می زند برق نگاهت، شعله...
در دل این شهر خاموش، آتشی برپا کنم
با نوای عشق خود، غوغای دل ها را کنم
چون نسیمی در بهاران، بوی گل ها را برم
در عبور از کوچه ها، یاد تو پیدا کنم
با نگاهت قصه ای از مهر و الفت سازم و
در خیال شوق تو، دل...
در دل شب، رازها با ماه نجوا می کنند
چشمک ستاره ها با عشق غوغا می کنند
نغمه ی باد صبا پیچیده در گوش چمن
رقص گل ها با نسیم صبح معنا می کنند
در دل این کهکشان، هر ذره ای افسانه ای ست
قصه ها از عشق و مهر...
در گلستان دلم، عطر بهاران آمده
با نسیم صبحگاهی، بوی یاران آمده
چشمه سار آرزوها، در دل کوهسارها
با صدای دلنشینی چون هزاران آمده
ماه تابان در شبانگاه، نور خود را می فشاند
رویای شیرین عشق از دل یاران آمده
در کنار جویباران، قصه ای از عشق خواندم
نغمه ی...
در دل شب های تاریک، نور فردا می رسد
قصه ی عشق و امید از لب دریا می رسد
نغمه ی باد صبا را با دلم هم ساز کن
مرغ دل با نغمه های مست و شیدا می رسد
گر به شهد زندگی دل بسته ای، پس گوش کن
نغمه...
در دل شب های تاریک، ماه تابان می شود
چون نسیمی بر دل خسته، عشق آسان می شود
رود خروشان در دل صحرا روان می گردد از
قطره ای باران که بر خاک بیابان می شود
چون پرنده در قفس، دل بسته بر پرواز خویش
هر که آزاد از قفس...
در سرای بی کسی، آوای دل پرپر زند
ناله ی خاموش شب، در گوش جان، آذر زند
چشم بیدار افق، در جستجوی نور صبح
قصه ی خاموشی اش را بر دل مهتر زند
برگ های زرد پاییز، در باد رقصان می شوند
رنگ غم بر چهره ی گل های بی...
در دل شب، ماه را چون آینه در بر گرفت
چشمک ستاره ها، راز دلِ دیگر گرفت
نغمه ی باد سحر، در گوش گل ها زمزمه
عطر گل ها، ره به سوی باغ و بستان در گرفت
اشک مهتابی به روی برگِ گل ها می چکید
ناله ی بلبل ز...
در دل شب، ماه تابان در کنار اختران
می زند بر چهره ی تاریک شب، نور جهان
عشق چون آتش به جانم می زند، بی وقفه سوخت
می دمد در باغ دل، گل های سرخ بی نشان
ابرهای تیره را باران مهر می برد
می کشد بر دشت خشک، رنگین...
در شب تاریک و خاموشی که دل بی تاب بود
ناله های بی صدای عشق، دل را خواب بود
شعله ور در سینه ام آتش زدی ای عشق پاک
سوختی دریاچه ی اشکم که چون مرداب بود
بر فراز قله های عشق، دل پرواز کرد
تا ببیند روشنی را، گرچه...
در دل شب، موج دریا می زند بر سنگ ها
می برد با خود به ساحل قصه ی بی رنگ ها
عشق رازی است که در دل می تپد با هر نفس
می برد دل های عاشق را به دنیای تنگ ها
ابر تیره پرده از راز نهان برمی دارد...
چرخ گردون می زند بر گِردِ بالین آسمان
می برد با خود سواران را به زین آسمان
عشق رازی است درون سینه ی هر عاشقی
می برد دل ها به سوی سرزمین آسمان
ابر تیره می گشاید پرده از راز نهان
می چکد باران چو مروارید بر چین آسمان
کوهساران...
در دل شب، ماه تابان می زند بر روی آب
سایه اش را موج دریا می برد تا اوج خواب
ابرهای تیره در هم می تنند چون تار عشق
می دمد خورشید صبح از پشت پرده های ناب
عشق چون سیلاب جاری می برد هر سد را
می کشاند قلب...
در دل شب های تارم ماه من پیدا نشد
چشم من بیدار ماند و خواب خوش اینجا نشد
در گلستان گشت و گل را با نگه افسون نکرد
باد صرصر آمد و بوی خوش آن پیدا نشد
آسمان ابری شد و باران رحمت را نداد
چشمه خشکید و قطره ای...
در دل شب، عشق را با نغمه درمان می کند
می برد از جان من هرچه که طوفان می کند
پرده ی اسرار دل را با نگاهی می دری
می کشد بر دفتر دل هرچه پنهان می کند
آتش عشق تو در جانم شررها می زند
می گدازد هر غمی...
در دل شب، آتش عشق تو سوزان می شود
می برد آرام جانم، هرچه ویران می شود
چشم مستت قصه ی دل را به تکرار آورد
می کشد بر دفتر دل، هرچه پنهان می شود
آتش عشق تو در جانم زبانه می کشد
می گدازد هر غمی را که پریشان...