جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
زندانیه شماره ۲۴۵ - مریم؟ یادته اون دختره رو توی زندان؟ - کدومشون؟ ناگهان اشک در چشمانم جمع می شود...- زندانی شماره ۲۴۵ این رو گفتم و سکوت همه جا رو فرا گرفت. - چقدر اون دختر قشنگ می نوشت! انگار جرمش نوشتن بود.مریم با خنده ای آرام و کوتاه می گوید: - اما هیچ کس را به جرم نوشتن به زندان نمی اندازند. و باز سکوت. به ساعت نگاه کردم. عقربه ها می دویدند تا از یکدیگر برتر باشند! چشمانم به چشمان مریم گره می خورد. سالهاست مثل خواهر...