متن سکوت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سکوت
بگذار سکوت آیین من باشد
در جایی که ذهن در
اندیشۀ قضاوت کور میشود
بگذار خودخواهی آیین من باشد
در جاییکه گلدان نازک عشق شکسته میشود
بگذار لبخند، رقص و آواز آیین من باشد
در جاییکه ناامیدی و بی فرجامی
ستوده میشود
بگذار صداقت آیین من باشد
در جاییکه پرچم...
شمار زندانیان
از دست رفته است
نمیدانم تاکنون
چند کلمه در سینهام محبوساند
از میانشان تنها
«دست نگهدار» را میشناسم
که روز و شب
بر دیوارِ قلبم
میکوبد...
تو را از وهم میگیرم تو را از آینه از باد
اگر این لحظه بگذارد اگر از شب شوم آزاد
مرا گم کرده در خود این سکوت و بیپناهیها
به راهی میرود هر شب به سمت بینشانیها
اگر این جاده برگردد اگر این بغض ویران شد
مرا با خویش میبردی...
هوا گرفته است
دلم تاب ندارد
گیسوانم را شانه زدم
خانه در سکوت است
بوی قهوه ای تلخ فضا را پر کرده است
اسمان تاریک شد
دلم بغض دارد امشب
ابرها شروع ب غرش کردند
گویی امشب باران هم ب احترام بغض هایم میبارد
نگاهی ب آسمان کردم
گفته بود...
نادان را از هر طرف بخوانی نادان است..
سکوت محکمه پسندترین پاسخ برای افراد نادان است
گر با بد ،بد کنی پس فرق چیست.،
باید فرقی بین انسان دانا با نادان باشد..
سکوت تلخ خودت را،شبی به معرکه بشکن
از این هوای نفس کُش، بکِش تمامی دامن
آرامش را مدیون سکوت کردنمان هستیم..
سکوت جوابیست منطقی ،
برای کسانی است که نادان هستند،به این علت که نادان را از هر طرف بخوانید نادان است پس توضیح اضافه برای نادان ها اشتباه است …
سکوت بهترین و گزیده ترین توضیح و جواب است.
هرچقدر بیشتر خودت را بشناسی 🔍💡 و خودت را دوست داشته باشی ❤️✨، کمتر به حضور دیگران وابسته خواهی شد 🤲🚫. این به معنای انزوا یا بیتوجهی به روابط انسانی نیست 🚷🤝، بلکه یعنی دیگر از روی نیاز یا فرار از تنهایی به دنبال وقت گذراندن با دیگران نخواهی بود...
با دلواپسی هایتان چه کنم
سرتان به کارخودتان گرم باشد
میدانم آنچه درطی سالیان با کرختی زندگیم،حال درو کرده ام را چگونه آسیابش کنم
نیازبه آسیابان ندارم
از شما بخیر،و ازما به سلامت
تو سکوت میکنی
و قدمهایت را
طوری بر زمین مینوازی
که ترپاندر
دنبال تعریف جدیدی از موسیقی است
بغضها در حنجره خانه ساخته اند
آخر مجالی نیست برای حرف زدن
من پریشان تر از آنم که بگویم سخنی
حرف های دل من را ز سکوتم بشنو
دخیلِ بسته به ناممکن!
شریکِ شاخه ی بی میوه!
عروس و همسرِ یک بی سر!
اگر به عهدِ خودت هستی
بزن کنار سکوتت را
فروغِ رابطه می خواهم...
«آرمان پرناک»
جمعه ها در دل من پژواک خالی از صدای گذشته اند. روزهایی که به تلافی هر ساعتشان، تنها سایه ای از غم به یادگار مانده. زمان بی رحم تر از همیشه می گذرد، بی آنکه هیچ چیز جز دلتنگی در دل بماند. سکوت، باری سنگین بر دوش خاطرات است، که...
در بطن سکوتِ خزان، جانِ من
می جوید در این برگ، نشانِ من
بر لوح کتاب، سرّی پنهان است
فنجانِ چای، چَکادِ زمانِ من
در میان شب های بی انتها
که صدای جنگ،
در گوشِ تاریخِ خسته
طنین می افکند،
سکوتی بلند
به انتظارِ فراموشی نشسته است.
آدمی،
کودکی در آغوش جهان،
گم شده در جاده های خون زده،
به دنبال نانی که طعمِ گرسنگی ندهد،
و آبی که رنگ اشک نباشد.
آیا امید...