یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
برای هم عشق بخواهید عشقی که تمام نشود، که بماند که حتی اگر خودش هم نبود اثرش باشد. عشقی که اما و اگر نشناسد. که هر بلایی هم که نازل شد به مو برسد و پاره نشود که بماند، لنگان و خسته و تنها و درد کشیده، ولی بماند... بماند و ترمیم کند، خودش را، یارش را، اثرش را. عشقی که ریشه بدواند و اصیل باشد. قدمت داشته باشد و شکوهش دل را گرم کند. بخدا قسم که عشق همان است و تنها همان است که دست هایمان را می گیرد و دل هایمان را نور می بخشد....
یک نفر عشق را به زبان می آورد؛هر لحظه و هر ساعت.یار را در آغوش می گیرد،سرش را می چسباند به قلبش و به گوشش می خواند که بودنت زندگیم را روشن می کند. دیگری از واژه ها می ترسد و با آغوش و لمس و بوسه راحت نیست.عشقش می شود چاشنی غذای گرمی که می پزد.پتویی که نیمه شب تا سینه یار بالا می کشد یا زمانی که موقع رد شدن از خیابان سمتی می ایستد که انگار محافظ توست در مقابل ماشین ها. می خواهم این را بگویم که شبیه اثر انگشت،شیوه عاشقی کردن آدم ها ...